استالین و تجدد بخش پنجم
مـتـرجـــم: ابراهیم شیری مـتـرجـــم: ابراهیم شیری

 

 

به قلم گنادی زیوگانوف، رهبر حزب کمونیست روسیه

ویراستار: حـسـن بـابـائی

توضیحی کوتاه، بجای مقدمۀ مترجم بر بخش پنجم

در طول این دورۀ زمانی که کتاب حاضر ترجمه و قسمتهای ترجمه شدۀ آن به علاقمندان تقدیم گردید، نظرات و تذکراتی از سوی برخی دوستان و رفقای همرزم و همبند در زندان بزرگ امپریالیسم جهانی به دست مترجم رسید که آنها را مجموعا در دو گروه می توان دسته بندی کرد: «اول- مسئلۀ استالین، مسئلۀ امروز ما نیست؛ دوم- امپریالیسم جهانی در تخریب سوسیالیسم نقشی نداشته و مشکلات داخلی عامل فروپاشی آن بوده است».

فقط با اطمینان به صداقت این همرزمان و به پاس احترام به آنها، اشاره به چند نکته در همین زمینه را، ضروری می دانم و گر نه، ما کاری به کار مغرضان و کسانی که به جنگ با منطق و عقلانیت برخاسته اند، نداریم.

اما، قبل ارائه هر توضیحی در این باره، مایلم توجه دوستان را به چند موضوع جلب نموده و از آنها تقاضا کنم که خود در این باره بیاندیشند و قضاوت کنند:

ــ کانال تلویزیونی «یورونیوز» صحنه های را نشان می داد که در مجارستان، در محل کارخانه های از کار انداخته شدۀ ذوب آهن و اتوبوس سازی(سازندۀ اتوبوسها واقعا زیبا، راحت و بادوام ”اکاروس“) این کشور، کولی ها و خانه بدوشان مسکن گزیده اند...

ــ کانال تلویزیونی «ار تی ار» روسیه برنامه ای را نشان میداد که در آن همه اعضای دو خانوادۀ پنج و سه نفری را که منزل شان بخاطر ناتوانی از پرداخت وامهای دریافتی، از سوی بانک مصادره شده بود، با چشمان گریان در مقابل دوربینهای تلویزیون، از مردم تقاضای کمک می کردند.... شخصیت مرکزی این برنامه، آقای گنادی سلزنیوف، رئیس کنونی «موس اُبل بانک»، بانک طلبکار از این خانواده ها، عضو سابق رهبری حزب کمونیست روسیه بود. آقای سلزنیوف زمانی که از سال ۱۹۹۳ فراکسیون کمونیستها در پارلمان اکثریت را تشکیل می دادند، دو دوره ریاست مجلس قانونگذاری (دومای دولتی) روسیه را نیز برعهده داشت. ایشان پس از تضعیف کمونیستها، از حزب کمونیست جدا شد و بهمراه آقای سرگئی میرونوف رئیس مجلس سنای روسیه، «حزب روسیه عادل» را تأسیس کردند و چون از آن هم طرفی نبست، به کار «شرافتمندانۀ» بانکداری روی آورد... فقط دسترسی نداشتم از ایشان بپرسم: آخه مرد حسابی! تو که می خواستی بانکداری بکنی، چه کار به کار حزب کمونیست داشتی! آخه پدرت خوب! وقتی که می خواستی حزب کمونیست را ترک کرده، به بانکداری بپردازی، چرا بجای هزار و دلیل و بهانه و تئوری تراشی، رک و پوست کنده نگفتی که ایده های سوسیالیسم علمی با منافع شخصی من مغایرت دارد...

ــ رئیس جمهور آمریکا، آقای باراک اوباما، در مصاحبه با تلویزیون «روسیه ۲٤» روسیه(۸/۵/۲۰۱۰) در جواب سؤال خبرنگار این تلویزیون که پرسید: «نظر شما در بارۀ اینکه، سال گذشته ۱۵ نفر از کودکان روسیه که خانواده های آمریکائی بفرزندی پذیرفته اند، بدست والدین جدید کشته شدند، چیست؟ گفت: بلی، از دهها هزار کودک روسی که خانواده های آمریکائی بفرزندی پذیرفته اند، متاسفانه، ۱۵ نفر هم کشته شده است. ما این مسئله را پیگیری خواهیم کرد...».

رد پای این «دهها هزار کودکی» را که آمریکائیهای «دمکرات» بطور منظم از کشورهای مختلف خریداری می کنند، در کجا می توان دید؟ در حوادث اتحاد شوروی، یوگسلاوی، افغانستان، عراق و... کشتار ملتها بدست همدیگر؟ یا در همین حوادث اخیر قرقیرستان که در عرض یک هفته، بیش از دو هزار نفر ازبک و قزقیز بدست همدیگر کشته شدند و چهار صد و هشتاد هزار نفر از این جمهوری به ازبکستان فرار کردند! آیا لازم است به این فکر کنیم که دو ملت برادر و خویشاوند درجه یک ازبک و قرقیز، که در تمام طول تاریخ با هم و در کنار هم زندگی کرده اند، چرا در نبود اتحاد شوروی و پس از تأسیس پایگاه نظامی آمریکا در قرقیزستان (ماناس) این چنین بیرحمانه به جان همدیگر افتاده اند؟...

ــ همین روزها، هموطنی «روشنفکر» و تحصیل کرده خارج را دیدم که تازه از کردستان عراق بر گشته بود. ایشان پرسیدند: به کردستان رفته ای؟ گفتم نه! گفت ای کاش بروی و ببینی که کردستان چقدر پیشرفت کرده است. پرسیدم چقدر؟ گفت: «دیگر کسی تویوتای مدل پائین تر از ۸۷ (منظورش سال ۱۳۸۷ بود)، سوار نمی شود...». از فقر و مسکنت فکری و عقلی این هموطن حیرت زده شدم. صحبت این هموطن، تمام آنچه را که امپریالیسم جهانی بر سر بلوک سوسیالیستی آورد، در جلو چشمم دوباره مجسم کرد. به ترتیبی که، در این فتوحات تازه، در اکثر جمهوریهای «مستقل» پس از اتحاد شوروی، شهرهای صنعتی چند صد هزاری نفری، تعاونیهای کشاورزی مؤسسات تولیدی شهری و روستائی و همه و همه را به ویرانه تبدیل گردیدند، در میادین، پیاده روها، فضای سبز اطراف آپارتمانهای مسکونی و هر جای ممکن دکاکین و مغازه ها ساحته شده، قصبات و شهرکهای حاشیه شهرهای بزرگ یکی بعد از دیگری، مثل قارچهای بعد از باران بهاری سر از زمین بر آوردند، خطوط حمل و نقل اتوبوس برقی، تراموا، قطارهای برقی اطراف شهری در اکثر شهرها را از بین برده اند (روسیه تنها با از میان بردن قطارهای برقی اطراف شهر مسکو، ٤۵ هزار نفر را بیکار کرده، رئیس جمهور ازبکستان، نابودکردن خطوط اتوبوسرانی برقی را گام مهمی در جهت غلبه بر بحران اقتصادی خواند) و در شرایط ایجاد بیکاری عمومی، تمام مملکت را به شهر بی دروازه ای را تبدیل کرده، چوب حراج که نه، چوب غارت به ثروتها و اندوخته های دولت و مردم زدند (مثلا: هر تن ریل راه آهن ۵۰-٦۰ دلار). بجای همۀ اینها، مردم بیکار شده را، متخصصان علوم و تکنولوژی، کارگران تولیدی را در بازارهای بسیار وسیع مکاره (تاناکوراها)، در پاساژها و تیمچه های تازه ساز به داد و ستد مشغول کرده اند، دهها میلیون دستگاه اتوموبیلهای کهنه و تازۀ ساخت کارخانه های امپریالیستی را به چندین برابر قیمت به مردم چنان قالب کردند که امروز هر قدر جاده و پل می سازند، خیابانها را تعریض می کنند، نمی توانند مشکل ترافیک را حل کنند... متاسف شدم از اینکه، معنی رشد و ترقی را «خیلی دیر فهمیده ام»! تا این و قت نمی دانستم «رشد و ترقی» یعنی داشتن این یا آن اتومبیل یک بار مصرف به ازای اشغال کشور، تاراج ثروتهای ملی، از دست رفتن استقلال سیاسی و اقتصادی کشور!...

ــ روز ۲۱ ژوئن، در ٦۹- مین سالروز آغاز حمله فاشیسم آلمان به اتحاد شوروی، کانال تلویزیونی «روسیه ۲٤»، برنامه ای را در ارتباط با «جنایت های استالین»، در جریان اجرای پروژهای عظیم تهیه کرده بود و هر چه فحاشی و هتاکی بلدند، نثار استالین کردند. در حالیکه در سالروزی پیروزی بزرگ اتحاد شوروی بر فاشیسم، حتی یک بار هم نام استالین بر زبان کسی جاری نشد. در حالیکه، بد یا خوب، حق یا ناحق، کسی خوشش بیاید یا بدش، فرمانده کل قوای ارتش پیروزمند این جنگ، استالین بود. وقتی که انسان چنین مسائل و هزاران مورد مشابه آنها را بطور روزمره می بیند و می شنود، هر چه بیشتر به عمق جنایت علیه تاریخ، به مفهوم استالین کشی (کمونیسم ستیزی) پی می برد. 

یقینا، آفتاب حقیقت تا ابد  در پشت ابر پنهان نخواهد ماند...

*****

امروز دیگر کمترین تردیدی باقی نمانده است که، با شروع «جنگ سرد»، بویژه پس از بقدرت رسیدن نیکیتا خروشچف در اتحاد شوروی در اوایل سالهای پنجاه میلادی، استالین ستیزی به آرم بیرق دشمنان عدالت و آزادی انسان از اسارت استثمار و استعمار، هم در داخلی اتحاد شوروی و هم ارتجاع و امپریالیسم تبدیل گردید. به همین جهت هم هست که، امپریالیسم جهانی، بخصوص ایالات متحدۀ آمریکا و اروپای «متمدن» و متحد، برای یک روز هم این بیرق ننگین را پائین نمی آورند. تلویزیون «صدای آمریکا» را ببینید که چگونه، سرسپردگان ایرانی امپریالیسم در مورد هر موضوعی که وراجی کنند، دست آخر، سری به «صحرای کربلا» زده، چند فحش و ناسزا هم نثار شوروی و استالین می کنند. پارلمان اتحادیه اروپا متحد سالهای متمادی است که تلاش می کند کمونیسم و فاشیسم، استالین و هیتلر را دو پدیده و دو انسان همسان معرفی کند... چرا جای دوری برویم، همین آیت الله منتظری را بیاد آوریم که چندی قبل از فوتش، چند ویشگونی هم از استخوانهای استالین گرفت و رفت... هزاران هزار چنین موارد، به ما می گوید: اگر استالین کشی (کمونیسم ستیزی)، نشان ثابت پرچم خصم طبقاتی است، نشان دادن کراهت پرچم نظم جهانی موجود و پائین کشیدن آن، توضیح و تبلیغ سوسیالیسم، تشریک مساعی و تلاش برای برقراری آن، وظیفۀ امروز و همیشۀ پیروان سوسیالیسم علمی هم هست. بویژه اینکه، باید توهمات را کنار گذاشت و پذیرفت که، در هر زمان و در هر کجای جهان، اگر قرار باشد نظام سوسیالیستی برقرار شود، صرفنظر از تفاوتهای حتمی در شکل و شیوه های تحقق آن با توجه به شرایط زمانی و مکانی، ماهیت و محتوای آن با آنچه که تحت رهبری استالین در اتحاد شوروی ساخته شد، هیچ تفاوتی نخواهد داشت. بدین معنی که، هر نظام اجتماعی اقتصادی که در آن بهره کشی انسان از انسان، لغو نشود؛ منابع و ثروتهای کشور، ملی نشود؛ مالکیت اجتماعی بر کارخانه ها و مؤسسات، ابزار و وسایل تولیدی اعمال نشود؛ شرایط برابر استفاده از امکانات ملی، کار، مسکن، تحصیل، طب و درمان و بهداشت برای همه تأمین نشود؛ صنایع و بازار ملی تشکیل نشود؛ قیمتها تثبیت و از واسطه ها، سوداگران و دلالان بازار بی بندوبار (آزاد) خلع ید نشود؛ سیستم بانکداری موجود، بازارهای بورس (قمارخانه های سرمایه داری) تعطیل نشود؛ استقلال و خودکفائی اقتصادی کشور تأمین نشود، آن نظام را به هر نامی می توان نامید جز نظام سوسیالیستی.

دومین موضع نیازمند توضیح این است که، در کنار ادعاهای فریبکارانۀ حاکمان، حافظان و مبلغان نظم سرمایه داری، برخی از همین دوستان خیلی اصرار دارند ثابت کنند که در تخریب سوسیالیسم، امپریالیسم جهانی و بطور کلی خصم طبقاتی بین المللی نقشی نداشته است. در همین رابطه لازم بگفتن است که این ادعاها، بیشتر شبیه ادعای قاتلی است که مقتول را تیرباران می کند و سپس فریاد بر می آورد که من به این آدم دست نـزده ام!

این دوستان با این ادعای خود دو موضوع اساسی را مورد توجه قرار نمی دهند:

اول- نادیده گرفتن بیش از چهل و پنج سال جنگ به اصطلاح «سرد» و بخصوص، هزینه های نجومی که به حساب غارت ثروتهای مردم سراسر جهان در آن صرف شد، در بهترین حالت، ناشی از ناآگاهی کامل به همۀ خصوصیات و ماهیت نظام سرمایه داری است. سرمایه داری که قبل از همه بخاطر سود خود، تمام جهان را به تباهی کشانده و در تاریکی و جهل، غرق کرده است، در حالیکه نظام سرمایه داری بر شالودۀ اصول دزدی و غصب عدوانی استوار است و سرمایه دار قبل از هر چیز، حساب سود و زیان خود را می کند، چگونه می توانست این همه ثروت غارتی را برای هیچ و پوچ هزینه کند! و اگر نه، پس نتیجۀ «جنگ سرد» چه بود و شکست خورده و پیروزمند آن را در کجا باید جست؟

دوم- بخشی از این دوستان که یک شعار سادۀ «مرگ بر امپریالیسم جهانی! و یا، کارگران جهان متحد شوید!» را به هزار و یک بهانۀ بی اساس بر نمی تابند و پس از تخریب سوسیالیسم، بمناسبت پاک کردن اتحاد شوروی، آلمان دمکراتیک، چکسلاواکی، یوگسلاوی از نقشه سیاسی جهان نه تنها جشن و سرور براه انداختند، حتی بی پایه ترین و بی مایه ترین تحلیل را هم در تأئید آن ارائه دادند، توجه نمی کنند که، اگر نواقص و نارسائیهای داخلی(بگذریم از اینکه نارسائیهای ناچیز جوامع سوسیالیستی در مقایسه با مشکلات، مصایب و نواقص جوامع سرمایه داری مشکل قابل توجهی نبود) موجب سقوط یک سیستم اجتماعی ــ اقتصادی می شود؛ اگر بفرض، خشونت و تندی در داخل، باعث از بین رفتن آن می شود؛ اگر و اگرهای بسیار دیگر... در این صورت به این هم بیاندیشید که مگر در جوامع سرمایه نواقص و نارسائی وجود ندارد، مگر در جوامع سرمایه داری تندی و خشونت نیست؛ مگر حتی یک صفحۀ بی خون و جنایت در تاریخ جوامع سرمایه داری، بخصوص، کشورهای مدعی حمایت از «دمکراسی و حقوق بشر» می توان یافت، مگر همۀ تصمیمات و اقدامات دولتهای سرمایه داری انسانی و حقوقی بوده است! اگر آره، پس چرا نتوانسته اند مشکل بیکاری را حل کنند! و اگر نه، پس چگونه نظام سرمایه داری استمرار می یابد؟

نه دوستان محترم، از این تحلیلهای «علمی» که شما ارائه می دهید، یا من سر در نمی آورم و یا بطور کلی ربطی به بررسی علمی ندارد و آن علم شما، فقط از سه حرف بهم پیوستۀ عین و لام و میم عبارت است و دیگر هیچ. واقعیت این است که نظام سوسیالیستی در یک نبرد نابرابر با ارتجاع و امپریالیسم جهانی، با دشمنان قسم خوردۀ عدالت و آزادی، در نتیجۀ خیانت از داخل سقوط کرد و یا همانطور که گنادی زیوکانوف در همین کتاب می نویسد، در جریان شکست سوسیالیسم، خائنان داخلی فقط نقش محلل را ایفاء کردند.

مسئلۀ شایان توجه اینکه، بعضی وقتها، بسیاری از انسانهای آزاده، عملا بیش از اندازه به امپریالیسم و ارتجاع اعتماد نموده، اسنادی را که آنها ارائه می دهند، واقعی می پندارند. در صورتیکه آن دروغ بافی و جعل اسناد که ولدالزناءهای کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی برهبری خروشچف دامن زدند، در روند خود شدت و حدت بی سابقه ای بخود گرفت. همین دو ماه پیش، مقامات دولت روسیه، ۷۲ هزار صفحه سند جعلی را در رابطه با حادثۀ «کاتین» به لهستان تقدیم کردند. جالب توجه این بود که، این اسناد قرار بود به رئیس جمهور لهستان، لخ کاچینسکی، یکی از مترسکهای دوقلوی آنگلو- ساکسونها داده شود که در سقوط مشکوک هواپیما کشته شد و چندی بعد به کاماروفسکی، جانشین رئیس جمهور لهستان تقدیم شد. در همین رابطه اسنادی موجود است که در فرصت مناسب ترجمه خواهم کرد. خوب! فرض کنیم که اصلا این اسناد جعلی نبوده و اتحاد شوروی و استالین هم در حادثۀ کاتین واقعا مقصر بوده اند. در این صورت یک سؤال منطقی پیش می آید و آن اینکه، اگر مقامات روسیۀ کنونی، دولتهای امپریالیستی و لهستان واقعا بر روشن شدن وقایع تاریخی اصرار دارند، چرا هیچ کسی نمی خواهد اسناد قتل عام ۱۲۰ هزار اسیر اتحاد شوروی در لهستان فاش شود؟ چرا؟

کوتاه سخن اینکه، سوسیالیسم، ابر قدرت اتحاد شوروی و سازندۀ آنها، یوسف استالین، ستارگان درخشانی بودند در آسمان عشق ازلی و ابدی انسان به آزادی و عدالت، که در یک برهۀ تاریخی درخشیدند و با تیر زهرآگین خصم طبقاتی خاموش شدند.

مترجم

 

*****

سازمانگر پیروزی

مونتاژشوم فیلم تلویزیونی در بارۀ زؤیا کاسمادمیانسکایا (Kosmodemiyanskaya): صحنۀ به دارآویختن قهرمان جوان و چهرۀ خندان استالین در کنار آن. سازندگان فیلم با مونتاژ مطلقا بیجای لبخند استالین چه هدفی را دنبال می کنند، در حالیکه اعدام کامسامول هیچ ربطی به او نداشت و با این کار خود می خواهند چه بگویند؟ بلی آنها می خواهند بگویند که، کاسمادمیانسکایا هم مثل میلیونها قهرمان دیگر جنگ کبیر میهنی، قربانی استالین و توتالیتاریسم شد. آنها در عین حال می خواهند یک خط تساوی توهین آمیز هم، بین استالین و هیتلر، کمونیستها و فاشیستها، اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و آلمان نازی بگذارند. این کار، بدست کسانی انجام می گیرد که، خود را میهن پرستان واقعی می نامند...

ویکتور کاژمیاکو(Viktor Kojemyako)، تحلیلگر سیاسی روزنامۀ «پروادا»، تأثرات خود از صحنۀ فیلمبرداری این برنامۀ تلویزونی را که در آن حضور داشته، در صفحات همین روزنامه اینگونه بیان کرد.

بسیاری اوقات، زمانیکه چنین برنامه هائی را از صفحۀ تلویزیون می بینی و یا مطالب بیست سال اخیر مربوط به جنگ کبیر میهنی را می خوانی، چنین تصوری ایجاد می شود که، انگار استالین هیچ رابطۀ مستقیمی با تارومار کردن فاشیسم نداشت. در هر صورت، برخی از سازندگان چنین  برنامه هائی، اغلب بسیاری از نکات کلیدی مبارزه با هیتلریزم را بدون اینکه نامی از استالین ببرند، ترجمۀ شفاهی می کنند. و تازه، این در بهترین حالت است. گاهی اوقات «متخصصان» تاریخ هم پیروزی در این جنگ را، کلا بر خلاف اقدامات استالین که، گویا در آستانۀ جنگ، کشور و ارتش را به سرحد نابودی کامل کشانده بود، معرفی می کنند.

اما در چنین وضعیتی، هیچ کس نمی تواند بروشنی توضیح دهد که چه دلیلی برای انکار استالین بعنوان پیروزمند بزرگ وجود دارد، در حالی که ارتش او برندۀ بزرگترین جنگ در تاریخ جهان بود. اما این آرزوی نه چندان بزرگ در سایه قرار دادن نقش تاریخی استالین در جنگ، عملا کافی نیست. همانطور که یکی از نویسندگان امروز تأکید می کند، اگر استالین هیچ رابطه ای با پیروزی نداشت، بواقع، چنین پیروزی هم اصلا حاصل نشده است. مضافا این مدعا که، «در جنگ مردم پیروزشدند نه استالین»، فقط یک ریاکاری بمنظور گریز از بحث جدی در بارۀ این موضوع شمرده می شود. نفی پیروزی استالین، بمعنی انکار پیروز مردم هم هست.

حتی در سالهای «نوسازی» هم سعی کردند به مردم القاء کنند که، گویا «استالین بهتر از هیتلر نبود»، یا اینکه او هم، « کسی مثل هیتلر» و حتی «بدتر از او» بود. تکرار این اظهارات مضحک از بام تا شام در طول سالهای متمادی که، همان صورت «تقویت شدۀ» وتحریف شده واقعیات می باشد، نمی توانست تاثیر خود را نگذارد. ارائه تصویر جعلی از جنگ، بالاخره، به موج انتقامجوئی در جمهوریهای حوزۀ بالتیک و اوکرائین ــ جمهوریهای سابق اتحاد شوروی ــ منجر گردید در نتیجه، نوکران فاشیسم و باندرها (Banders ناسیونال- شونیستهای اوکرائینی. م.) با قهرمانان پیروز، همطرازقرار داده شدند.

تخم روحیات شکاکانۀ مؤثر در تحریف همۀ مفهوم پیروزی بزرگ، بواسطۀ برخی از رهبران شوروی، اساسا از سوی آنهائی که در سالهای جنگ هیچ کاری نکردند، خیلی پیش از نوسازی، پس از مرگ استالین، ریشه دوانید. تلاش برای کم اهمیت جلوه دادن خدمات استالین و در کنار آن، شایستگی بسیاری از افراد مورد تأئید او، یعنی، سرداران جنگ کبیر میهنی، بدین منظور صورت می گرفت که، در متن آن «استعداد» سرکردگی موهوم خود را با رنگ مناسبی نشان دهند.

انکار اهمیت نقش استالین بعنوان یک سازمانگر، سردار و سیاستمدار برجسته، مناسب ترین وسیله برای تسویه حساب با گذشته محسوب می شود. مخصوصا فقدان هر گونه نشانه های قضاوت تخصصی، بویژه، در حالی که این کار اغلب تکرار می شود، به ایفای نقش بزرگ خود در تنظیم افکار عمومی  ادامه می دهد. ساختار جعلیات کنونی در بارۀ جنگ، بیش از همه به تصورات ضعیف نسل جدید که، در مکتب «دمکراسی» پرورش یافته و درسنامه های آنرا فراگرفته است، متکی است.

مسکوت گذاشتن نه فقط سهم شخصی استالین در کسب پیروزی، حتی این امر که در سالهای جنگ، اعتبار حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک) بطور مرتب افزایش می یافت و بر همین اساس، حزب کمونیست توانست نقش بسیار بزرگی هم در جبهه و هم در پشت جبهه ایفاء نماید، با روح سیاست ضدکمونیستی کنونی که، امروزه در روسیه پیش برده می شود، کاملا منطبق است. البته این هم، در نتیجۀ آن که، حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک) در سالهای پس از اولین دورۀ پذیرش انبوه کارگران به حزب بر اساس «فراخوان لنینی»، همه ساله شالودۀ کارگری خود را تقویت نموده و رابطۀ خود با خلق را تحکیم بخشید، ممکن گردید. مردم عادی اعتماد بیش از حدی به حزب و رهبران کشور داشتند. دقیقا اعتماد خلق، همانطور که استالین در سلامتی گفتن مشهور خود در مراسم پذیرائی در کرملین بعد از سان و رژۀ پیروزی تأکید کرد، «همان نیروی تعیین کننده ای بود که پیروزی تاریخی بر دشمنان بشریت، بر فاشیسم را تأمین کرد».

نادیده انگاشتن قدرت عظیم حزب کمونیست برای بسیج قوا در سالهای جنگ، با انبوه افسانه هائی در مورد آن که، گویا در زمان جنگ مردم را با زور به عضویت حزب در می آوردند، همراهی می شود. اما، این ادعا هیچ شباهتی با واقعیت ندارد. مثلا، فقط در نیمۀ دوم سال ۱۹٤۱، در سخت ترین دورۀ تهاجم خائنانۀ فاشیستها، ۱۳۰ هزار نفر دیگر، یعنی دو برابر بیشتر از نیمۀ اول همان سال، به عضویت حزب در آمدند. و این در حالی روی داد که، برای هر کسی روشن بود که کمونیستها در جنگ فقط یک برتری دارند و آن؛ اولین کسانی هستند که به جبهه می روند و آخرین کسانی هم خواهند بود که از میدان جنگ خارج می شوند. از هر دو نفر کمونیست به جبهه رفته، یک نفر در جبهۀ دفاع از میهن شوروی شهید شد.

استالین با پیش بینی امکان تحریف و ارزیابی مجدد نتایج جنگ جهانی دوم در آینده، طی سخنرانی خود در کنفرانس یالتا، خطاب به رهبران ایالات متحدۀ آمریکا و انگلیس گفت: «فعلا که همۀ ما زنده ایم، هیچ جای نگرانی نیست. ما به هیچ گونه تجاوز تازه ای برعلیه هیچیک از کشورهای خود، اجازه نمی دهیم. ولی پس از ۱۰ سال، شاید هم کمتر، ما هم از بین می رویم. نسل تازه ای به عرصه می رسد که، آنچه را ما تحمل کرده ایم، درک نخواهد کرد، به مسائل زیادی، احتمالا، با دید متفاوت از ما خواهد نگریست. آن وقت چه روی خواهد داد؟»

بعد از گذشت سالهای زیادی ما می بینیم، که استالین این سؤال را بطور اتفاقی مطرح نساخت. در برابر چشمان ما نسل انسانهائی که در جبهه ها جنگیدند، در پشت جبهه زحمت کشیدند و همۀ سختی های سالهای  پررنج را تحمل کردند، آب می شوند. آنها، انسانهائی هستند که حقیقت را با خود دارند. این انسانها که نقش اصلی و تعیین کننده ای در دفاع از میهن ایفاء کردند، می دانند که دفع تهاجم نظامیان هیتلری به چه بهائی ممکن گردید. خلقهای شوروی و ارتش سرخ با اتکاء به چه نیروئی توانستند زیر ضربات سهمگین در آغاز جنگ، دوام آورده و سپس، دشمن را تارومار ساخته و در لانۀ خود بدام اندازند. آنها می توانند بگویند که چرا از روزهای اول تا آخرین روزهای جنگ، در سخت ترین دوره های آن، هیچ وقت در باور مردم به شکست دشمن، تزلزل مشاهده نشد. باوری که بحرمت آن زیستند و جنگیدند. باوری که از استالین، در مقام رهبر کشور و فرمانده ارتش،  نشأت می گرفت.

نقش بزرگ استالین را در جنگ، نسل انسانهای بعد از جنگ، که من هم یکی از آنها هستم، مورد تردید قرار نداد. خاطرۀ جنگ در آن دورۀ زمانی که ما بزرگ شدیم، بسیار تازه بود و همۀ مردم، باستثنای خودفریبانی که می خواستند طور دیگر فکر کنند، این واقعیت را با جان و دل درک می کردند. ما بهای سنگین پیروزی را از زبان دیگران نشنیدیم. بخت با خانوادۀ ما یار بود. پدرم زنده از جبهه بازگشت. زنده بازگشت اما، نتوانست پس از ماههای طولانی معالجه زخم کاری خود در بیمارستانهای نظامی، که در آخرین روزهای دفاع سواستوپل برداشته بود، کمر راست کند. اولین تصورات من از جنگ بر اساس صحبتهای کوتاه او در بارۀ فجایع جنگ شکل گرفت و انگار زندگی سخت سالهای بعد از جنگ که مردم تحمل کردند، تابلو زنده ای از آن بود. از هر صد نفر مردان، تقریبا چند ده نفر از جبهه زنده باز گشتند که بسیاری از آنها معلول بودند؛ زنان، با دردهای پنهان خود، از صبح تا شب در کالخوزها کار می کردند. اسب نداشتند، با استفاده از گاو شخم می زدند. جنگلهای اطراف روستاها از سلاحهای رها شده، بمبها و گلوله های منفجر نشده پر بود و در هر طرف، اسکلت تانکهای سوخته به چشم می خورد. روستای زادگاه من در شمالی ترین منطقۀ هلال آرلوسکو- کورسک(Orlovsko-Kursk) واقع بود.

در همه حال، برای قضاوت در بارۀ جنگ کبیر میهنی، باید بتوان خود را در جای کسی تصور کرد که، در جبهه ها از بذل جان خود مضایقه نکرد و یا در پشت جبهه بخاطر پیروزی، بطور شبانه ــ روزی کار کرد. باید بطور تمام و کامل به واقعیت خطر پنهان شده در زیرسایۀ صلیب شکسته فاشیسم برعلیه کشور ما پی برد. در نظامنامۀ اصلی فاشیسم آلمان، ــ «نبرد من» هیتلرــ می خوانیم: «وقتی که امروز در بارۀ سرزمینها و اراضی جدید در اروپا صحبت می کنیم، یعنی در وهلۀ اول نگاه خود را به روسیه دوخته ایم. زمان منهدم کردن این کشور عظیم شرق فرارسیده است... سرنوشت ما را برای مشاهدۀ مصایبی انتخاب کرده است که خود آنها، پربارترین تأئید بر تئوری نژادی ما خواهد بود».

همانطور که می بینیم، دشمنان روسیه فقط نفرت به کمونیسم را راهنمای عمل خود قرار نداده بودند. آنها، نسبت به همۀ خلقها، به همۀ ساکنان کشور و در وهلۀ اول، به خلق روس کینه می ورزیدند. هیتلر در جمع اطرافیان خود گفت: «این خلقها، فقط یک دلیل موجه برای موجودیت خود دارند و آن، مفید بودنشان برای اقتصاد ماست». و این هم یکی دیگر از اظهارات او: «اسلاوها بخاطر کار کردن برای آلمانها آفریده شده اند، نه بخاطر چیزی دیگر...».

این اظهارات چگونه باید به واقعیت تبدیل می شد؟

«... برنامۀ در مورد روسیه: باید به نیروی نظامی در هم کوبید، دولت را از میان برداشت.

... کمونیستها برای ما نه قبل و نه بعد از پایان جنگ، سربازی نخواهند کرد

... سخن بر سر جنگ برای نابود کردن است».

به این چند جمله، که از سخنرانی پیشوا در ۳۰ ماه مارس ۱۹٤۱، در جلسۀ فرماندهان و سران جبهۀ متحد شرق نقل شد، خوب توجه کنید.

هیچیک از فرماندهان ارتش آلمان در  پیغمبر بودن هیتلر که وعده داده بود «اتحاد شوروی زیر فشار ارتش آلمان مثل خانۀ مقوائی از هم خواهد پاشید و نبرد ظفرنمون رایش آلمان در شرق، قرنها بر سر زبانها خواهد بود»، تردید نداشتند. یکی از نتایج جنگ می بایست موجب کاهش حساب شدۀ جمعیت ساکن اراضی اتحاد شوروی سابق می شد. از جمله، این مسئله در نظر گرفته شده بود که تعداد جمعیت بومی آن در بخش اروپائی پس از ۲۰ – ۳۰ سال، نباید به بیش از ۱۵ میلیون نفر برسد. همانطور که گوبلز در دفتر یادداشتهای روزانۀ خود نوشته است، «پاک کردن مسکو از نقشۀ زمین و ساختن دریاچه ای بزرگ در جای آن بمنظور پاک کردن همۀ یادواره ها دایر بر وجود این شهر و هر چیزی که نشانه ای از آن داشته باشد»، برنامه ریزی شده بود. در همان دفتر، یک یادداشت دیگر مربوط به ماه ژوئیۀ سال ۱۹٤۱، توجه بیننده را بخود جلب می کند: «مسکو روز ٤ اوت سقوط خواهد کرد».

هشتم ماه ژوئیۀ سال ۱۹٤۱، ف. گالدر در بازگشت از جلسه در حضور هیتلر، در دفتر یادداشت خود نوشت: «عزم پیشوا برای پاک کردن مسکو و لنینگراد از روی زمین و برای راحت شدن از دست جمعیت این شهرها راسخ است. در غیر این صورت، ما بعدا مجبور خواهیم بود در طول زمستان خواروبار مورد نیاز آنها را تأمین کنیم».

لازم بگفتن است که، اطمینان دشمن به واقعیت تصمیمات خود، از مبنای محکمی برخوردار بود. ماشین نظامی قدرتمند و بسیار مجهز آلمان را انسانهای مجرب، توانمند و متخصصان عالی رتبه اداره می کردند. آلمان یکی از پیشرفته ترین کشورهای غربی بود که، در ماه ژوئیۀ سال ۱۹٤۱، تقریبا همۀ اروپا، کشورهای دارای سنن نظامی قدیمی و صاحب مکتب نظامی برای آن کار می کردند.

دست کم گرفتن چنین دشمنی، بمعنی ناچیز شمردن پیروزی خود است. اتفاقی نبود که سردار نامدار، گئورگی کنستانتینویچ ژوکوف (Georgi Konstantinovich Joukov) در «خاطرات و تأملات» خود نوشت: «... باید ارتش آلمان را، ارتشی را که ما از روز اول جنگ با آن رو به رو شدیم،  بطور شایسته برآورد کرد. ما که در مقابل احمقها هزاران کیلومتر عقب نشینی نکردیم، ما قوی ترین ارتش جهان را در برابر خود داشتیم... ارتش آلمان در آغاز جنگ، از ارتش ما بهتر بود، از آمادگی خوبی برخوردار بود، آموزش دیده، مجهز و از نظر روانشناسی، برای جنگیدن آماده تر بود. تجربۀ جنگی داشت، بخصوص جنگ پیروزمندانه... ما در جریان جنگ آموختیم، یاد گرفتیم و آلمانها را کوبیدیم، خوب، این یک پروسۀ طولانی بود که طی کردیم».

سرچشمۀ پیروزی در جنگ کبیر میهنی از ماگنیتکا آغاز شد (Magnitka نام غیر رسمی شهر ماگنیتاگورسک و منظور، مجتمع ذوب آهن ماگنیتاگورسک، واقع در استان چلیابینسک روسیه است. م). با شروع صنعتی کردن و تعاونی کردن در کشور، استالین، همانطور که اشاره کردیم، بسیار خوب می فهمید که، تنها کشور سوسیالیستی، در آینده با تهاجم مصیبت بار جهان مواجه خواهد شد. بنابراین، باید  بتواند در مقابل آن مقاومت کند.

چگونگی مناسبات کشورهای پیرامون اتحاد شوروی در آن سالها را می توان با یک گفتۀ پ. سویندوخ (P. Svinduhk)، رئیس جمهور فنلاند در سالهای ۱۹۳۷- ۱۹۳۷ توضیح داد. او رابطۀ خود با اتحاد شوروی را چنین بیان کرد: «هر دشمن روسیه باید دوست فنلاند باشد». هیچ یک از رهبران دیگر کشورهای اروپائی، نتوانستند نظر خود را چنین کوتاه و مختصر فرمولبندی کنند ولی، همۀ آنها عقیدۀ مشابه داشتند.

دیدن همپیوندی اولین برنامۀ پنجساله با توان دفاعی کشور مشکل نیست. پنج سالۀ سوم هم که در آن اکتشاف منابع نفتی بین اورال و ولگا (ایجاد باکوی دوم) و تأسیس مراکز جدید ذوب آهن درشرق دور، در نظر گرفته شده بود، اهمیت بزرگی در حل این مسئله داشت. هیجدهمین کنگرۀ حزب، بمنظور غلبه بر تأثیر «سوانح» در تأمین کشور با تولیدات صنعتی، ایجاد مؤسسات مشابه بموازات حوزه های ماشین سازی، پالایشگاههای نفت و صنایع پتروشیمی در مناطق شرقی کشور را بعنوان وظیفۀ استراتژیک تعیین کرد. درک این مسئله هم مشکل نیست که، منظور از «سوانح» فقط جنگ بود، که با تمام قوا برای آن آماده می شدند.

در نتیجۀ سیاست استالینی، در سال ۱۹۹٤۰ تقریبا ۳٦ درصد زغال سنگ، ۳۲ درصد فولاد و نورد، در حدود ۲۹ درصد سنگ آهن و بیش از ۲۷ درصد تراکتورها و یک سوم تجهیزات آهن گدازی در مناطقی از شرق ولگا به آن طرف، تولید می شد.

تصمیمات جدی در زمینۀ انجام کار تشکیلاتی هم گرفته شد. در سال ۱۹۳٦ کمیساریای خلقی (وزارتخانۀ کشوری) تجهیزات صنعتی و در بهار سال ۱۹۳۷ کمیتۀ دفاع بمنظور همآهنگ کردن همۀ اقدامات لازم در راه ارتقاء توان دفاعی کشور تشکیل گردید و در آغاز سال ۱۹۳۸ کمیسیون صنایع دفاعی بمنظور بسیج و آماده سازی همۀ صنایع برای اجرای برنامه های ساخت تسلیحات در جنب آن تأسیس شد. البته که این فقط قلۀ کوه عظیم یخ بود. زیرا، همه کشور بشدت برای جنگ آماده می شدند.

صرفنظر از آن که، اینک در میان انسانهای ناآگاه و بی خبر بطور تام و تمام سعی می کنند نسبت به حقانیت و درستی خط استراتژیکی برگزیدۀ استالین شبهه ایجاد کنند، واقعیات گویای آن است که، فقط در سایۀ خدمات او، استفاده از تمام امکانات برای ساخت توان دفاعی بسیار قوی در کوتاه ترین مدت ممکن گردید. بعنوان مثال، در آستانۀ جنگ در انطباق با برنامه های پنج سالۀ سوم، میزان رشد صنایع دفاعی به ۳۹ درصد در سال رسید! امکانات برای گسترش سریع تولیدات دفاعی، عملا تا منتها درجۀ کمال افزایش یافت و کشور با تمام قدرت کار می کرد. این امر، موجب دستیابی به نتایج بسیار بزرگی در زمینۀ ترقی صنعتی و علمی- تکنیکی گردید که خود آن هم، امکان ساخت پیشرفته ترین تسلیحات برای ارتش سرخ را فراهم آورد.

در ابتدای جنگ در اتحاد شوروی، ساخت انبوه تانک مدل تی- ۳٤، که تا آن زمان بهترین تانک جهان حساب می شد، آغاز گردید و اولین سیستم موشکی بی ام- ۱۳  که بعدا «کاتیوشا» نامیده شد، آزمایش گردید. در سالهای ۱۹٤۱- ۱۹۳۹ تفنگهای خودکار توکاریف (Tokaryev)، مسلسل دگتاریف(Degtaryev) و تفنگهای اتوماتیک شپاگین (Shpagin) به جنگ افزارهای ارتش اضافه شد. در سال ۱۹٤۱، تولید نوع  جدید توپها، خمپاره اندازها و توپهای لوله کوتاه، آغاز و به جنگ افزارهای ارتش افزوده شدند و همچنین، هواپیماهای مدرن، از جمله، هواپیمای تهاجمی افسانوی ایل-۲ (IL- 2  در اختیار سازمان دفاع هوائی کشور قرار داده شدند.

استالین توانست ماهیت جدید جنگ آتی را بطور قطعی پیش بینی کرده و بلحاظ درک ویژگیهای نبرد آینده، از همفکران و مخالفان خود، بویژه کسانی که، در نظر داشتند جنگ آینده را با تراکتورهای زرهی استقبال کنند و بدین جهت هم حامل ایدۀ تولید انبوه آنها بودند، بسیار فراتر رود. حدس زدن اینکه، تلاش برای «زدن دو نشان با یک تیر»، یعنی ساختن «ماشین عجیب» که، هم  در زمان صلح و هم در زمان جنگ قابل بهره برداری باشد، چه نتیجه ای می توانست بدهد، چندان مشکل نیست.

استالین بدون امید بستن به مراجع میانی، توسعۀ تسلیحات نظامی را زیر نظر خود گرفت. عملا همه نوع تسلیحات و تجهیزات نظامی زیر رهبری مستقیم او ساخته شد. او همچنین، در طراحی بسیاری از انواع جنگ افزارها شرکت بلاواسطه داشت و همراه با طراحان، مشخصات فنی، کوچکترین جزئیات و خصوصیات اسلحه را مورد تعمق قرار می داد.

همۀ کسانی که به این مسئله مشغول بودند، مثل گاربین (Garbin)، سازندۀ بهترین توپ جنگ جهانی دوم و یا یاکوفلییوف (Yakovliyev)، طراح مشهور هواپیما، تسلط عمیق استالین بر حوزۀ تکنولوژی نظامی، قابلیت و توانائی او در تشخیص دورنما را تأئید می کردند. زیرا او نه تنها این و یا آن موضوع را در مقابل دانشمندان طرح می کرد، حتی، مراحل اجرای آن را با دقت زیر نظر می گرفت.

با آگاهی از اینکه صنایع نظامی کشور، عرصه ای که تا دیروز از نظر همه جای امیدواری نداشت، به چه منوال توسعه یافته است، مشکل بتوان این ادعا را  که استالین در آغاز جنگ موفق نشد بسطح جنگ افزار ارتش هیتلری دست یابد، ثابت کرد. استالین و همفکران او بمنظور جبران این عقب ماندگی، سعی کردند با بهره گیری از تمام ابزارهای دیپلوماتیک ممکن، شروع جنگ بیرحمانه را به تأخیر بیاندازند. بعدها استالین به هاری هاپکینس فرستادۀ روزولت در این باره گفت که او، روی به تأخیر انداختن جنگ تا سال ۱۹٤۲، یعنی تا پایان پنج سالۀ سوم، حساب می کرد...

بیشترین تناقضات، در اظهارنظرات پیرامون کار آماده سازی بلاواسطۀ نیروهای مسلح برای جنگ مشاهده می شود. برخی ها ها تأکید می کنند تعقیب های سیاسی، هیئت فرماندهی ارتش سرخ را تضعیف کرد. بنظر عده ای دیگر، بدون تعقیب های سیاسی، تشکیل ارتش مقتدر، مدرن ــ کیفیتا متفاوت ــ غیر ممکن بود. در چنین مواردی بندرت حقیقت به یک طرف تعلق دارد، بلکه اغلب در وسط باقی می ماند.

در سالهای اخیر، ناباوری به شخصیتهای عالی رتبۀ اطراف استالین، بی توجهی به نظرات و  دلایل آنها به یک سنت تبدیل شده است. معلوم نیست چرا گفته های انسانهائی که، از زبان این و آن با دورۀ استالین آشنا شده اند، قانع کننده تر شناخته می شود. ولی، دست کم، ما باید سخنان شاهدان عینی را هم بشنویم. البته، کاملا قابل درک است که، آنها نیز قابل بحث هستند. ولی به هر حال...

خروشچف در کنگرۀ بیستم حزب اظهار داشت: «چند لایۀ هیئت فرماندهی، دقیقا از سطح گروهان و گردان گرفته تا عالی ترین مراکز فرماندهی ارتش، از جمله تقریبا همۀ آن کادرهای فرماندهی که، در عملیات جنگی در اسپانیا و شرق دور تجربیاتی کسب کرده بودند، از میان برداشته شدند».

اما، نظرات ب. م. مولوتوف، که ولادیمیر کارپوف نویسندۀ کتاب «ژنرالیموس»، از گفتگوی خود با وی در همین کتاب آورده است، هیچ قرابتی با اظهارات او ندارد. در پاسخ به سؤال نویسنده مبنی بر اینکه، آیا در مورد فعالیت خصمانۀ فرماندهان عالی رتبۀ نظامی که در زمان جنگ داخلی هم خودی نشان داده بودند، تردیدی وجود نداشت، بطوریکه کارپوف می نویسد، مولوتوف، «سخت» و «حتی تند»، چنین جواب داد:

ــ «در مورد اشخاص نظامی من هیچ تردیدی نداشتم و آنها را بعنوان نوچه های تروتسکی می شناختم. آنها کادرهای او بودند. او آنها را هنوز زمانی که خود برای احراز پست رهبری دولت تلاش می کرد، بمنظور نیل به اهداف دور کاشته بود. خوب، ما موفق شدیم این توطئه گران را کشف و خنثی سازیم. اگر این کار را نمی کردیم، هنگام جنگ، پیامدهای غیرقابل پیش بینی می توانست داشته باشد...».

لیون فیختوانگر(Lion Feykhtvanger)، کاربست تدابیر شدید برعلیه مخالفان را در شرایط خطر بلاواسطۀ جنگ، منصفانه می داند. او می نویسد: «پیشتر تروتسکیستها کم بودند، امکان بخشیدن، در بدترین حالت، تبعید آنها وجود داشت... اینک، درست در آستانۀ جنگ، چنین ملایمت جایز نیست. انشعاب، فراکسیون بازی که در زمان صلح می تواند اهمیت جدی نداشته باشد، ولی در شرایط جنگی، تهدیدات جدی بحساب می آید».

وقتی که در سال ۱۹٤۱ از جوزوف ا. دویس، سفیر آمریکا در مورد احتمال وجود اعضای «ستون پنجم» در اتحاد شوروی پرسیدند، او جواب داد: «چنین کسانی وجود ندارند، آنها را شورویها تیرباران کردند». اما در مورد آنکه آیا محاکمات و پاکسازیهای سالهای ۱۹۳۸- ۱۹۳۵ نمونه های تکان دهندۀ بربریت و هیستری بود، او گفت: «... این موارد، گویای دوراندیشی شگفت انگیز استالین و همفکران نزدیک او می باشد».

استالین ناگزیر شد خشم سازماندهان افراطی «پاکسازی» ارتش را تعدیل نماید. پس از بازبینی نتایج آن در یکسری واحدهای نیروهای مسلح، بیش از ۱۲ هزار نفر از فرماندهان اخراج شده به سر کارهای خود بازگردادنده شدند و مقرر شد که، ارگانهای وزارت کشور حق ندارند هیچ یک از پرسنل ارتشی را بدون موافقت فرماندهان آنها بازداشت نمایند.

بموازات تعقیب های سیاسی، مسئلۀ تبعید بعضی خلقها بوسیلۀ استالین، یکی از سنگین ترین مشکلات در تاریخ ما شمرده می شود. صرفنظر از همۀ فجایع این پدیده، معمولا در مورد بی سابقگی تاریخی نقش استالین در تبعید برخی گروههای قومی مظنون به احتمال خیانت جمعی در زمان جنگ کبیر میهنی، بیش از حد بزرگنمائی می شود. البته او «اولین رهرو» این راه نبود. چنین راه کارهای تأمین پشت جبهۀ مطمئن در روسیۀ تزاری وسیعا به کار بسته شده است. مثلا، استاندار مسکو، ف. ف. یوسوپوف (یوسف اوف. م.)، در سال ۱۹۱٤ تبعید جمعی آلمانها، اطریشی ها، مجارها و ترکها از پایتخت را به اجرا گذاشت. بویژه اینکه، دولت ترکیه، به اتحاد آلمان و اطریش- مجار پیوسته بود.

چنین تجاربی در سالهای جنگ  جانی دوم هم وسیعا به کار بسته شد. در ماه فوریۀ سال ۱۹٤۲، پس از کمی بیشتر از دو ماه بعد از آغاز جنگ با ژاپن، روزولت، رئیس جمهور آمریکا فرمان تبعید بدون استثنای همۀ ژاپنی تبارهای ساکن ایالتهای غربی و اسکان آنها در اردوگاههای واقع در بخشهای مرکزی کشور را امضاء کرد. مطابق همین فرمان، در حدود ۱۲۰ هزار نفر که، دو سوم آنها دارای تابعیت آمریکائی  و بقیه مدارک کافی برای اقامت داشتند، توقیف شدند و سه سال در میان سیمهای خاردار بسر بردند. همزمان با تبعید اقلیت های ژاپنی، همۀ نظامیان ژاپنی تبار نیز از ارتش آمریکا اخراج گردیدند. ولیکن، در مورد این بخش تاریخ آمریکا، بجز از محققان، کمتر کسی سخن می گوید.

تاریخ عمومی جهان موارد مشابه زیادی از این حوادث را در کشورهای مختلف بیاد دارد، و، معمولا، همۀ آنها با شرایط بحرانی؛ شرایط جنگی، کودتاها، شورشهای داخلی وابستگی داشته اند. از این نمونه ها چنین بر می آید که، تبعید خلقها در زمان جنگ کبیر میهنی، صرفا یک تبه کاری بی سابقۀ ناشی از «بلهوسی رهبر» نبوده است. بدون هیچگونه تلاش برای تبرئۀ استالین، یادآوری می کنیم که، در سخت ترین دوران حیات کشور، او مجبور شد شاهد همکاری فعال جمعیت بومی برخی ایالات اشغال شده و نزدیک به جبهه با هیتلریها باشد. این مشکل الزاما باید حل می شد. و آن، مطابق نیازهای ناشی از شرایط خشن زمان جنگ حل شد. زیرا، مسئلۀ بقاء کشور مطرح بود.

صرفنظر از اشتباهات و خطاهای محاسباتی، استالین موفق شد اتحاد معنوی- سیاسی جامعۀ اتحاد شوروی را که ضامن پیروزی بود، تحکیم بخشد. خدمات عظیم استالین در این خلاصه می شود که، او توانست شعور اکثریت قریب به اتفاق مردم را به حل برنامه های عمومی دولتی معطوف نموده  و این برنامه ها را به تابعیت منافع شخصی مردم در آورد. تمام نظام آموزشی و تربیتی، فرهنگی و هنری، پیش از همه، ادبیات و سینما، در جهت تکوین انسان طراز نوین بخدمت گرفته شد.

مطمئنا، اشتراکات واقعا نوین انسان که استالین تدوین کرد، در محتوای خود، سیمای بسیجگرانۀ آن را مجسم می ساخت. زیرا، در غیر این صورت، ایستادگی در حلقۀ محاصرۀ دشمنان ممکن نبود، همچنان هم، بدون تشکیل سیستم مرکزی دقیق ادارۀ کشور، بدون تمرکز حاکمیت در یک جا، مقاومت ممکن نبود. همه اینها در جهت تحکیم قدرت دفاعی کشور بکار گرفته شد.

در همین رابطه، افسانه های بیرون راندن با چوب در آستانه جنگ، در مقابل هیچ انتقادی دوام نمی آورد زیرا آن، بر اساس فیلم زندگی اجتماعی آن سالها ساخته شد که، فقط  خوشحالی حاکم بر سان و رژه ها و جشنها را به تصویر کشیده است. کارهای عظیم پس از جنگ اساسا در فیلم ها ثبت نشده است. به عبارت دقیق تر، در سالهای اخیر خیلی راحت آنها را در آرشیوها پنهان می کنند و به مخفی کردن آنها از معرض دید توده ها، همچنان ادامه می دهند.

البته، در مورد تشکیل ارتش سرخ هم برخی اغراقها شده است. ولی کدام دولت است که از چنین شیوه های تبلیغات برای تقویت بیشتر اعتماد مردم به نیروی خود استفاده نکند و در مورد دشمنان بالقوه تخم نگرانی در جامعه بپاشد؟

در مجموع مردم را برای نبرد شدید آماده کردند و این، مهمترین بخش سیاست داخلی بود. خدمت در ارتش سرخ، نه در حرف، بلکه، در عمل، انجام وظیفۀ شرافتمندانه بحساب می آمد و انسانهای جوان، فراگرفتن تخصصهای نظامی، تیراندازی، چتربازی، نقشه برداری، پرستاری را وظیفۀ خود می دانستند. در این کار، کامسامول که، به آماده سازی جوانان بر مبنای شعار تحقق یافتۀ «آماده برای کار و دفاع» و میزان آشنائی به «تیراندازی واراشیلی» اشتغال داشت، نقش بسیار بزرگی ایفاء کرد. با فراخوان «کامسامولها، به هواپیما!» در باشگاههای هواپیمائی، آموزش فن خلبانی به جوانان آغاز شد.

مشکل بتوان آن نقشی را که داوطلبان «انجمن همکاری صنایع دفاعی، هوائی و شیمائی» (تاریخ تشکیل: ۲۳ ژانویۀ سال ۱۹۲۷. م.) در امر تحکیم دفاع کشور ایفاء کرد، مجددا ارزیابی نمود. بیجا نبود که استالین ضرورت تقویت آن را بموازات تقویت ارتش، نیروی دریائی و هوائی مورد تأکید قرار داد. او گفت: «لازم است همۀ مردم را در وضعیت آمادگی جمعی در برابر چهرۀ خطر جدی حملۀ نظامی نگه داریم، برای اینکه هیچ حادثۀ ”اتفاقی“ و یا حقه بازی هیچیک از دشمنان خارجی ما، نتواند ما را غافلگیر کند».

 در ماه اوت سال ۱۹۳۵کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) و شورای کمیساریای خلق (شورای وزیران. م.) اتحاد شوروی مشترکا قرار ویژه ای در ارتباط با انجمن همکاری صنایع دفاعی، هوائی و شیمائی صادر کردند که، بر اساس آن، تمرکز همۀ توان در جهت آماده سازی نیروهای احتیاطی برای ارتش و نیروی دریائی الزامی گردید. انجمن همکاری صنایع دفاعی، هوائی و شیمائی در اواخر سالهای سی به سازمان شبه نظامی قدرتمندی تبدیل شد. در این دوره، نسلی از مردم اتحاد شوروی که تمام سختی و سنگینی دورۀ آغازین جنگ کبیر میهنی را تحمل کردند، دورۀ آموزشی خود را در آن گذرانیدند. تا ۸۰ درصد پرسنل نیروهای زمینی و دریائی و تقریبا ۱۰۰ درصد هیئت پرواز نیروی هوائی در سازمانهای انجمن همکاری صنایع دفاعی، هوائی و شیمائی آموزش دیدند.

صدور فرمان هیئت رئیسۀ شورایعالی اتحاد شوروی در مورد «نظام وظیفۀ عمومی و سازماندهی نیروهای مسلح باتکاء کادرهای حرفه ای» در روز اول ماه سپتامبر سال ۱۹۳۹، روز آغاز جنگ جهانی دوم، گویای این واقعیت است که رهبری کشور دائما گوش بزنگ بود. مدت خدمت سربازی در نیروهای زمینی سه سال و در نیروی دریائی، در یگانهای ساحلی، چهار سال و در کشتی ها، پنج سال مقرر شد.

تمام کارهای نظامی- میهنی رنگ کاملا دیگری بخود گرفتند، بازگشت به منابع میهن پرستی، به قهرمانیهای پیشینیان بزرگ مثل؛ دیمیتری دونسکی، الکساندر نوسکی، الکساندر سووروف، میخائیل کوتوزوف، به خصلت اساسی آن تبدیل گردید(Dimitri Donski, Aleksander Nevski, Aleksander Souvorov, Mikhail Kutuzov).

 

*****

استراتژی سیاسی (دیپلوماتیک) استالینی، نقش بسیار بزرگی در کار آماده سازی زمینه برای دفع تجاوز امپریالیستی ایفاء کرد. این امر دو مسئلۀ اصلی: ضرورت بدست آوردن زمان لازم برای غلبه بر خطر فاشیسم و تسلیح ارتش و همزمان با آن، تلاش برای شکستن حلقۀ محاصره نظامی  را حل کرد.

برای حل مسئلۀ امنیت اتحاد شوروی، استالین ناگزیر بازی پیچیده ای را در میان تضادهای داخلی امپریالیستی انجام داد.

مشکل عمده عبارت از این بود که، دولتهای کشورهای بزرگ سرمایه داری بیش از آن که نگران تقویت آلمان فاشیستی باشند، از تحکیم اولین کشور سوسیالیستی جهان می ترسیدند. در واقعیت امر، با هدف از بین بردن اتحاد شوروی بدست فاشیسم، توطئۀ اعلام نشده ای ترتیب داده شده بود. خطر واقعی هیتلریزم برعلیه اکثریت خلقهای جهان، بویژه پس از عقد معاهدۀ موسوم به «پیمان آنتی کمینترن» بین آلمان و ژاپن در ماه نوامبر سال ۱۹۳٦، هر چه بیشتر نمایان شد. دقیق ترین تعریف از این بلوک را که، گروه دیگری از کشورهای اروپائی هم بدان پیوستند، چرچیل ارائه داد. او گفت: «واقعیت پیمان ضد کمونیستی بین آلمان و ژاپن، صرفنظر از بیان ظاهری آن، فقط می تواند بمعنی اتحاد نظامی برعلیه روسیه باشد».

پیمان آنتی کمینترن، تشکیل محور برلین ــ رم ــ توکیو و امضای معاهدۀ عدم تجاوز آلمان ابتدا با انگیس و سپس با فرانسه، تنها ماندن اتحاد شوروی و به محاصرۀ کامل نظامی در آمدن آن بود.

در روزهای ۲۹ و ۳۰ ماه سپتامبر سال ۱۹۳۸، سران دولتهای بریتانیای کبیر- چمبرلن، فرانسه- دالاده، آلمان- هیتلر و ایتالیا- موسولینی در مونیخ موافقتنامۀ دایر بر تجزیۀ چکسلواکی را امضاء کردند که بر اساس آن، می بایست خواست آلمان مبنی الحاق استان سودتسکی چکسلواکی به این کشور تحقق می یافت. این یک رویداد بزرگ، یک ساخت و پاخت برای استمرار سیاست «اشغالگران آسوده خاطر» کشورهای «دمـکـرات» ــ انگلـیس و فرانـسه بود که، آنها سعی کردند اقدامات خود را توجیه کنند. نویل جمبرلـن در بازگشت از مونیخ به لندن، در حالی که موافقتنامۀ مونیخ را در مقابل جمع استقبال کـنندکان خویش در هوا تکان می داد، گفت: «من برای شما صلح به همراه آورده ام!».

سند مشروح ارسالی لندن به وزارت خارجۀ آلمان در اوایل ماه اوت سال ۱۹۳۹، که  نیات طرف انگلیسی در آن بیان شده، بسیار مشهور است. در این سند گفته می شود: «بریتانیای کبیر آمادگی خود برای عقد موافقتنامۀ تعیین حدود منافع با آلمان را اعلام نموده» و «متعهد می شود به منافع آلمان در شرق و جنوب شرقی اروپا کاملا احترام بگذارد». در عین حال، « قول می دهد در جهت انحلال اتحاد بین فرانسه و اتحاد شوروی اقدامات لازم را بعمل آورده» و « به مذاکرات جاری با اتحاد شوروی خاتمه دهد».

مذاکرات بی جان که در بارۀ آن صحبت شد، با شرکت هیئت های نمایندگی مرکب از مقامات درجه دوم انگلیس و فرانسه در ماه اوت سال ۱۹۳۹ در مسکو انجام شد. لازم به ذکر است که این نمایندگان تا رسیدن به پایتخت اتحاد شوروی ده روز در راه بودند و حتی با کشتی آمدند. به هر حال، این مذاکرات به بن بست رسید. زیرا، آنها انعقاد هر گونه پیمان نظامی با اتحاد شوروی را عامدا غیرممکن ساختند.  دستورالعمل هیئت انگلیسی بسیار دقیق تنظیم شده بود: «دولت بریتانیا قصد ندارد هیچ مسئولیت مشخصی را که بتواند دست و پای ما را در این و یا آن وضعیت ببندد، بر عهده بگیرد».

اتحاد شوروی ناگزیر بود سیاست بریتانیا و فرانسه را با انعقاد پیمان عدم تجاوز اتحاد شوروی ــ آلمان پاسخ دهد. این معاهده بتاریخ ۳۱ ماه اوت سال ۱۹۳۹، در مجمع عمومی شورایعالی اتحاد شوروی تصویب شد.

گفتن این که، پیمان مولوتوف ــ ریبینتروپ بمعنی ساخت و پاخت با هیتلر و تغییر سمت مبارزه با فاشیسم بود و مخصوصا جنگ را تحریک کرد، ساده لوحی محض است. استالین راه دیگری در پیش پای خود نداشت. از نقطه نظر تجارب بین المللی، این معاهده در محتوای خود هیچ چیز غیرعادی نداشت. چنین پیمانی را لهستان، لتوانی و برخی کشورهای دیگر با آلمان هیتلری بسته بودند. اما پروتکلهای مخفی اضافی که، موضوع حملات ویژۀ «دمکراتها» ی امروزی شده است، به اتحاد شوروی اجازه می داد مرزهای کشور را در سمت غرب گسترش دهد، شروع تجاوز هیتلری را به تأخیر اندازد و برادران اسلاو ساکن مناطق اوکرائین غربی و بلاروس غربی را زیر حمایت خود بگیرد.

در نگاه اول این فکر درست بنظر می رسد که، تعیین سرنوشت خلق در خفا، یک اقدام غیراخلاقی است. اما در چنین صورتی، این مسئله بی پاسخ می ماند که، آیا همسایگان اتحاد شوروی و کشورهای غربی مسائل و مشکلات سیاست خارجی خود را بی عیب و نقص حل کردند. بعنوان مثال، لهستان فعالانه با آلمان مذاکره می کرد و سعی می کرد بر اساس پیمان آنتی کمینترن، سیاست مشترکی را با این کشور بر علیه اتحاد شوروی تدوین کند. این موضوع، حداقل دو بار در دیدار دیپلوماتهای و رهبران لهستانی با ریبینتروپ، وزیر امور خارجی آلمان و با شخص هیتلر، مورد بررسی و مذاکره قرار گرفت. مقامات رسمی لهستان اعلام کردند   که،  لهستان آماده است «در جریان حمله به اتحاد شوروی، در کنار آلمان بجنگد».

اوکرائین ماورای کارپات که در سال ۱۹۳۸ از چکسلواکی جدا شد، می باست به میدانی برای حمله تدارک شده تبدیل می شد. زمستان سال ۱۹۳۸/۱۹۳۹ سازمان ناسیونالیستی اوکرائین که  رابطۀ دیرینه ای با نازی های آلمان داشت، فعالیت خود را تشدید کرد.

اظهار نظر در بارۀ جنبۀ اخلاقی تلاشهای دیپلوماتیک استالین، بخصوص از طرف کسانی که اتفاقا تا تبرئه و تطهیر فاشیستهای سابق سقوط کرده اند بیش از همه جالب توجه است.

این مسئله نیز بسیار جالب توجه است که، جنبۀ اخلاقی تلاشهای دیپلوماتیک استالین  را بخصوص کسانی که فاشیستهای سابق را تبرئه و تطهیر می کنند،  مورد قضاوت قرار می دهند. در اینجا رابطه مستقیم بطور آشکار دیده می شود. حتی در جریان دادگاه نورنبرگ نیز، جنایتکاران فاشیست با استفاده از واقعیت وجود توافقنامۀ مخفی بین آلمان و اتحاد شوروی، سعی می کردند از مجازات فرار کرده و ثابت کنند که، رهبری اتحاد شوروی نیز در شروع تجاوزات مقصر هستند. آن وقت سخنان بی سر و ته آنان کمترین تأثیری بر دادگاه بین المللی نکرد. برای اینکه، چگونگی براه انداختن جنگ، چه کسی برعلیه بشریت مرتکب جنایت شد و چه کسی سهم تعیین کننده در تارومار کردن فاشیسم داشت، بیش از حد مشخص بود.

ماکیاولی در کتاب مشهور «امپراطور» خود می نویسد: «باید از میهن بگونۀ شرافتمندانه یا حتی غیرشرافتمندانه دفاع کرد. همۀ وسیله ها خوبند، اگر در خدمت حفظ تمامیت آن قرار گیرند. وقتی بررسی مسئله ای لازم می آید، که نجات کشور تنها به آن بستگی دارد، دیگر نمی توان در مقابل هیچ ملاحظه ای، عادلانه یا غیر عادلانه، انسانی یا خشن، ثواب یا ناثواب بودن آن تأمل کرد، باید تمام ملاحظات را کنار گذاشت، در صدد نجات وطن و یاری به آن بر آمد».

ما قصد نداریم در مورد خوبی یا بدی این عقیده قضاوت کنیم، و چنین اصولی را دستورالعمل قرار دهیم. فقط اشاره می کنیم که، هر مکتب دیپلوماتیک، ضمن دفاع از منافع کشور خود، اغلب به همین نحو، عمل می کند. در همه حال، زمانی که سخن بر سر خفه کردن اتحاد شوروی بدست هیتلریها بود، همۀ دولتهای غربی دقیقا چنین عمل کردند.

استالین ضمن توسعه دادن قابل ملاحظۀ اراضی کشور و تأمین امنیت مرزهای آن، توانست با بهره گیری از ابزارهای دیپلوماتیک تا آغاز جنگ، عاقبت آن را پیشاپیش به نفع اتحاد شوروی حل کند. او درک می کرد که، پس از در هم شکستن آلمان، دیگر کسی به اراضی اتحاد شوروی دست درازی نخواهد کرد.

بالاخره، رهبری کشور توانست جبهۀ واحد دولتهای امپریالیستی را از هم بگسلد و به تشکیل ائتلاف ضد هیتلری موفق شود. دقیقا دیپلوماسی استالینی موجب وحدت نیروهای ضد فاشیستی گردید که، توانستند نقش تاریخی عظیمی در مبارزه با فاشیستهای هیتلری ایفاء کرده و تأثیر بسیار بزرگی در دمکراتیزه کردن کشورهای اروپائی بگذارند.

اما تلاشهای دیپلوماتیک اتحاد شوروی، بدون رهبری انسان بزرگی مثل استالین و بدون روابط شخصی او با رهبران کشورهای غربی که تنظیم کرده بود، مشکل می توانست دارای وزن قابل توجهی باشد. زیرا، آنها کشورهای دارای سیستم اجتماعی ــ سیاسی کاملا متضادی را رهبری می کردند و بلحاظ خاستگاه طبقاتی، جهان بینی و شیوۀ زندگی با استالین  مخالف بودند. مثلا، چرچیل از میان قشر فوقانی جامعۀ بورژوائی برخاسته و یک ضد کمونیست سازش ناپذیر بود، روزولت، رئیس جمهور آمریکا هم چنین شخصی بود. هیچکدام از آن دو، احساس دوستی نسبت به اتحاد شوروی نداشتند اما، برغم اینها، به ارادۀ انسانی که توانست چنین کشور مقتدری بسازد، عمیقا احترام قائل بودند. هر دو در مقابل شخصیت استالین سر تعظیم فرود می آوردند، که در این مورد یادآوری مکاتبات بین استالین، روزولت و چرچیل مشکل نیست.

نقش استالین بعنوان رهبر «ترویکای بزرگ» بویژه در کنفرانس ژاپن در سال ۱۹٤٤، که در آن، همانطور که آندره گرومیکو می نویسد «سه قدرت بزرگ همچنین مراحل اصلی مسیر آینده را تعیین کردند»، با روشنی هر چه بیشتر آشکار گردید. بلی و خود کنفرانس هم درست در جائی تشکیل گردید که از نظر استالین مناسب بود.

جستجوی مشترک و آموزندۀ راههای مصالحه بخاطر اهداف عمومی از سوی آنها، شاید تا کنون در تاریخ جهان سابقه ندارد. همینطور هم، تصور آن مشکل است که، رؤسای جمهور و سران دیگر دولتهای غربی به خود اجازه می دادند که هر گونه شرایط تحقیرآمیزی را به اتحاد شوروی تحمیل کرده یا خود را به داشتن مناسبات متکبرانه ای با رهبران شوروی مجاز بدانند.

چرچیل در سال ۱۹٤۲ گفت: این موفقیت بزرگی است برای روسیه که در شرایط مبارزات سخت و رنجهایش، سرکرده ای چنین بزرگ و جدی را در رأس خود دارد. او، شخصیتی است فوق العاده قوی و ممتاز، زندگی او را به تناسب آن زمانهای غم افزا و ناهنجاری که پرورش داده، انسانی است شجاع و دارای قدرت ارادۀ توصیف ناپذیر».

اتحاد شوروی تحت رهبری استالین بشایستگی پرچم سوسیالیسم را در صحنۀ جهانی بر افراشت، و خلقهای اتحاد شوروی احساس کردند که، واقعا در کشور بزرگی زندگی می کنند. متاسفانه با ورود «آزادی و دمکراسی» به کشور، این احساسات رخت بر بستند.

بسیاری اوقات استالین را بدان متهم می کنند که او، سعی می کرد شروع جنگ را به تأخیر اندازد، به پیمان عدم تجاوز با آلمان بسیار امیدوار بود، در مورد حل مسئلۀ به حالت آمادگی جنگی در آوردن ارتش سرخ، کندکاری و تزلزل نشان داد. از این رو، معمولا، نمونه های زیاد اطلاع او از زمان شروع جنگ را مورد استفاده قرار می دهند. در واقعیت امر، همۀ مسائل چنین هم نبود. اخبار کاملا متناقضی که مرتبا تغییر می یافت، در رابطه با برنامۀ آلمان به استالین می رسید. ما بسیاری اوقات، در نظر نمی گیریم که امروز، کسی را بخاطر اشتباهات گذشته بعد از گذشت سالها مورد قضاوت قرار می دهیم و چون به چگونگی سیر تحولی حوادث سالهای دور، آگاهی کامل نداریم، مرتکب اشتباه می شویم. به همین جهت، براحتی استالین را به افراط در احتیاط کاری متهم می کنیم و فراموش می کنیم که هر روز بی جنگ، برای کشور حکم طلا را داشت. برای حرکت به جلو، رعایت جوانب احتیاطی، سنجیدن ناشناخته های بسیارکه احتمال مواجه شدن با آن می رفت، اجتناب ناپذیر بود. خطر جدی تحریک پیش از موقع دشمن، برانگیختن آن برای تشدید فعالیتهای خود وجود داشت.

ولیکن استالین حتی برای یک دقیقه هم توجه خود را از آنچه که او، در جنگ پیش رو با چه کسی روبرو خواهد شد، منحرف نکرد. پنجم ماه مه سال ۱۹٤۱، در دیدار با فارغ التحصیلان فرهنگستان نظامی  در کرملین، او همانجا گفت که، خطر اصلی از جانب آلمان متوجه میهن ماست و فقط با پیروزی در این جنگ می توان آن را نجات داد. او در خیانتکاری دشمن بالقوه اصلی هم تردید نداشت.

 

*****

در سالهای جنگ، کوه سنگینی ها بر دوش  استالین افتاد. همۀ مهمترین بخشهای مدیریتی هم در ارتش، هم در اقتصاد و هم در سیاست، با او، هم بعنوان رهبر دولت و هم بمثابه فرمانده کل قوا، پیوند خورده بود. اشتباهاتی روی می داد که در موارد جدی هم بودند. این کاملا برای کسی که، در پذیرفتن مسئولیت تصمیات گرفته شده برای حل مسائل دارای اهمیت حیاتی برای کشور، تردید بخود راه نمی داد، برای کسی که همۀ رشته های ادارۀ کشور در چنین زمان دشوار، در دستان او به هم می پیوست، کاملا طبیعی بود.

این گفته که، گویا استالین در روزهای اول جنگ دست پاچه شده، دور از چشم رهبری، در خانۀ ییلاقی خود در کونتسووا (Kuntsova  نام محل است. م.) مخفی شد، هیچ شباهتی با واقعیت ندارد. فقط توجه به یک سند ــ دفتر ثبت اسامی مراجعه کنندگان به اتاق استالین در کرملین، کفایت می کند که، از خلاف بودن این ادعا، اطمینان حاصل کنی. علاوه بر این، گواهی تأئید دهها شاهد معتبر وجود دارد که، استالین، صرفنظر از اینکه شکستهای اولیه او را تکان داد،  ولی به هیچ وجه افسرده نبود.

و فقط زمانیکه مقیاس حمله بطور نهائی روشن شد، فراخوان مشهور استالین، «برادران و خواهران!» در گوشها طنین انداخت، همۀ خلق به دفاع از میهن شوروی، به جنگ میهنی برعلیه فاشیسم متجاوز برخاست. استالین توانست کلمات بسیار مؤثر برای بسیج مردم، برای برانگیختن حس وحدت آنها در مقابل فاجعۀ عمومی بیابد.

او حتی در سخت ترین روزهای مسکو، زمانیکه خارج کردن مردم از پایتخت شروع شد، دست و پای خود را گم نکرد و دچار سراسیمگی نشد. در پاسخ به مسئلۀ چه زمانی هنگ نگبانی کرملین از شهر خارج خواهد شد، استالین گفت: «اگر لازم باشد، من خودم این هنگ را برای حمله فرماندهی خواهم کرد». در همین روزها هم گفتگوی او با فرمانده ستاد، استپانوف که، نگرانی فرماندهی جبهۀ غربی از استقرار ستاد فرماندهی در نزدیکی مستقیم خط مقدم جبهه و تقاضای انتقال آن به شرق مسکو را به اطلاع او رساند، انجام گردید. او در جواب گفت: «به رفقا بگوئید، بگذار بیل بردارند و قبر خود را بکنند. ستاد در پرخوشکوف (Perkhoushkov) و من در مسکو می مانم».

کدام باور و نیروی ایمان را باید در خود داشت که درست در روزهائی که دشمن با تمام قدرت به پشت دیوارهای پایتخت روسیه بود، در مورد برگزاری مراسم سان و رژه در میدان سرخ بمناسبت بیست و چهارمین سالگرد انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر تصمیم گرفت! و پس از دو سال، در ماه نوامبر سال ۱۹٤۳، در شدیدترین روزهای جنگ، که عاقبت آن برای بسیاریها روشن نبود، استالین برنامۀ بازسازی شهرها و دهات ویران شده، مراکز صنعتی، مؤسسات روستائی، تأمین شرایط زندگی مناسب برای مردم اتحاد شوروی آزاد شده از بردگی فاشیسم...را مطرح ساخت.

در کوتاهترین مدت، همۀ امور کشور به شیوۀ آمادگی رزمی نوسازی شد و خود آن به اردوگاه جنگی تبدیل شده بود. ۳۰ ژوئن سال ۱۹٤۱ کمیتۀ دولتی دفاع تشکیل گردید و همۀ قدرت کشور را، هم در جبهه و هم در پشت جبهه، در دست خود متمرکز ساخت. به ریاست کمیتۀ دولتی دفاع که، همۀ سازمانهای حوزۀ اقتصادی، مشتمل بر سازمان برنامه ریزی دولتی، کمیساریای خلقی صنایع دفاعی (یکی از سازمانهای مدیریتی مرکزی اتحاد شوروی بود که از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹٤٦، بر تولید دینامیت و جنگ افزار نظارت می کرد. م.) و ادارات نیز به تابعیت آن در آمدند، استالین برگزیده شد.

انتقال مؤسسات صنعتی از مناطقی که در خطر اشغال بودند، و سر و سامان دادن به تولید، در وهلۀ اول، به تولیدات نظامی در محلهای جدید، بر عهدۀ کمیتۀ دولتی دفاع واگذار شد. چنین جابجا کردن عظیم نیروهای تولید کننده، بخودی خود، شاهکار عظیمی بود که، در نتیجۀ مدیریت تمرکز یافتۀ اقتصاد در شرایط زمان جنگ و کار فداکارانۀ مردم شوروی، ممکن گردید.

فقط در دورۀ سه ماهۀ اول، ۱۳٦۰ کارخانۀ عظیم به شرق کشور انتقال داده شد. مجتمعهای صنعتی تانک، هواپیما و موتورسازی، کارخانه های سازندۀ تجهیزات و تسلیحات نظامی، ذوب آهن و ماشین سازی به محلهای جدید منتقل شدند. از آغاز جنگ هم تا پایان سال ۱۹٤۱، ۵/۱ میلیون واگن بار و ۱۰ میلیون انسان، از طریق راه آهن به شرق حمل گردید. انتقال مؤسسات، تقریبا تا آغاز سال ۱۹٤۲، اساسا پایان یافته بود.

در مدت زمان کوتاه، آنها کار خود را آغاز کردند. در نتیجه در سال ۱۹٤۲ در مقایسه با سال ۱۹٤۰، در اورال، مثلا، مجموع تولیدات صنعتی ۸/۲ برابر، در حوزۀ ولگا ۱/۳ برابر و در سیبری غربی ۳/۲ برابر افزایش یافت.

چنین سرعت رشد صنایع در شرق، برای دشمن قابل پیش بینی نبود. زیرا، رهبری فاشیسم بر روی آن حساب باز کرده بود که، توان نظامی اتحاد شوروی  بناگزیر کاهش خواهد یافت. و اما، صرفنظر از خساراتی که ارتش سرخ در ماههای اول متحمل شد، تا اواخر سال ۱۹٤۲ بسیاری از انواع جنگ افزارهایش به سطح برابر با ورماخت رسید.  اتفاقی نبود که، چرخش در سرنوشت جنگ، با جبران عقب ماندگی در زمینۀ تسلیحات همزمان گردید.

علیرغم بحران سنگینی که مؤسسات کشاورزی در اثر از دست رفتن اراضی بسیار وسیع و کمبود شدید نیروی کار، دچار شدند ــ تنها سال ۱۹٤۱، تقریبا سه میلیون مرد قادر به کار، از روستاها به جبهه رفتند،ــ سازمان تعاونیهای (کالخوزی) تولید محصولات کشاورزی نشان دادند که چه امکانات عظیمی در آنها نهقته است. جوشش و غلیان خودبخودی ناگزیر خاص چنین حوادثی، در بین شهر و ده مشاهده نشد، واسطه گری هم بیداد نمی کرد. کالخوزها کشور را از گرسنگی عمومی نجات دادند، تکیه گاه سیستم جیره بندی برای تأمین خواروبار مردم بودند، موجبات برقراری مقررات لازم در این زمینه را فراهم آوردند.

در شرایط اضطراری خونین ترین جنگ در تاریخ بشری، سیستم اقتصادی استالینی شایستگی بسیار بزرگ و رموز پتانسیل هنگفت خود را نشان داد. این سیستم، زمینۀ تشکیل پشت جبهه مقتدری را که در سایۀ آن و از برکت مساعی میلیونها انسان، پیروزی عظیم بدست آمد، فراهم ساخت.

با متمرکز کردن تمام قدرت در سالهای جنگ، استالین توانست تنها ساختار دقیق فرماندهی مبارزۀ مسلحانۀ خلقهای شوروی برعلیه اشغالگران فاشیست را تشکیل دهد. مقابله بیرحمانه تأئید کرد که آن، بسیار مؤثرتر از سیستم تکامل یافتۀ فرماندهی خصم در آلمان بود.

اما استالین بر هیتلر فائق شد. و در این امر خطیر، استفادۀ ماهرانه از برتریهای انباشته در سیستم سوسیالیستی، بهره گیری گسترده از همۀ امکانات مدیریت مرکزی موجود در کشور، نقش تعیین کننده ای ایفاء کرد.

اما، تنها علل عینی موجبات پیروزی استالین را فراهم نیاوردند. بلکه او، هیتلر را در مقام یک سرکرده ای توانا و تاکتیسین جنگی ماهر نیز مغلوب کرد.

البته تجارب نظامی، که استالین در جبهه های جنگهای داخلی کسب کرده بود، در ارتقاء او به جایگاه یک سردار مجرب، اهمیت بزرگی داشت. اما برتری اصلی استالین در میان سرکردگان نظامی اتحاد شوروی، در نبردهای گذشته آشکار گشت و این وجه تمایز او، در آن نهفته بود که وی هیچگاه برای تکرار کورکورانه تجارب جنگی غنی خود سعی نمی کرد و دائما بر ماهیت کیفیتا نوین جنگ آینده ــ جنگ با آلمان هیتلری، تأکید می کرد. او متناسب با زمان، عمل می کرد، جهت اصلی علوم نظامی را بدقت دنبال می کرد وضعیت تأمین تجهبزات فنی بهترین ارتش آن زمان را تحلیل بررسی می کرد.

وصیت لنینی؛ «علوم نظامی را بشیوۀ معاصر فرابگیرید»، از نظر استالین یک توصیۀ توخالی نبود. او آغاز عقلانی در برنامه ریزی نظامی را که، مارشال شاپوشنیکوف (Shaposhnikov) رئیس ستاد کل، مؤلف کتاب مشهور «مغز ارتش»، بشایستگی توضیح داده است، بسیار ارزشمند می شمرد. سازماندهی فرماندهی ستادی نیروهای مسلح اتحاد شوروی از سیستم آلمانی بطور بنیادی تفاوت داشت. سیستم فرماندهی ستادی آلمان به چند ساختار موازی و مجزا تقسیم شده بود. هر یک از آنها ــ فرماندهی کل ورماخت، فرماندهی کل نیروهای زمینی، فرماندهی نیروهای هوائی و دریائی ــ رأسا با هیتلر در ارتباط بودند و این، به رقابت ناسالم دامن می زد.

سیستم مدیریت نظامی استالینی، از سیستم موجود در ارتشهای متحد که در آنها، برنامه ریزی ستادی و رهبری از سیاست جدا شده بود، تفاوت اساسی داشت.

نقش «مغز ارتش» را استالین عملا بر عهدۀ خود گرفت، همآهنگ سازی همۀ نیروهای مسلح را از طریق قرارگاه سرفرماندهی کل ــ سازمان اداری ارتش امروزی ــ به اجرا در می آورد. ستاد کل، سازمان عامل مرکزی قرارگاه بود و دو مارشال ــ واسیلیوفسکی که به جای شاپوشنیکوف بیمار نشست و ژوکوف که استالین بارها بحالت شوخی به آنها می گفت؛ شما دو تا، به هم بچسبید و یکی شوید، تصمیمات استالینی را در جبهه های به اجرا می گذاشتند.

تمام عملیات بزرگ با شرکت فرماندهان جبهه ها در قرارگاه طرح ریزی می شد اما، سخن آخر همیشه، از آن فرمانده کل قوا بود. تصور کردن اینکه ارزش این سخن چه بود و هر تصمیم گرفته شده در قرارگاه چقدر مسئولانه بود، مشکل نیست. بدین ترتیب، تمام مسئولیت عدم موفقیت هر عملیات سختی بر دوش استالین می افتاد.  بخصوص اینکه، برخلاف همۀ اتهامات بی اساس امروزی که سعی می کنند وی را مقصر معرفی کنند، او عادت نداشت خود را در پشت دیگری پنهان کند.

رشتۀ کلام را به کسی بدهیم که مفهوم فرماندهی نظامی را درک می کند. به مارشال ژوکوف. او  می گوید: « من بعنوان یک شخصیت ارتشی، ی. و. استالین را بطور دقیق مورد مطالعه قرار دادم و در تمام جنگ با او بودم. استالین  بر مسائل سازماندهی عملیات در جبهه و عملیات گروه جبهه ها مسلط بود و آنها را با آگاهی کامل از کار، رهبری می کرد، مسائل مهم استراتژیک را خیلی خوب درک می کرد... بطور کلی، عقل طبیعی و شم قوی استالین، یاور او در هدایت مبارزۀ مسلحانه بودند او می توانست حلقۀ اصلی را در مسائل استراتژیک بیابد و با بدست گرفتن آن، با دشمن مقابله نموده، به این یا آن عملیات تهاجمی بزرگ دست بزند. او فرمانده کل قوای شایسته ای بود».

 فقط انسانهای جاهل، با سوءاستفاده از اشتباهات اجتناب ناپذیر روی داده در زمان جنگ، می توانند استالین را به نداشتن استعداد نظامی متهم کنند. نقشۀ همۀ نبردهای سنگین ــ دفاع از پایتخت و ضد حملۀ ارتش سرخ در اطراف مسکو، دفاع استالینگراد و محاصره و به اسارت گرفتن عدۀ کثیری از نظامیان تحت فرماندهی فیلد مارشال پائولیوس، نبرد کورسک ــ در قرارگاه، زیر رهبری بلاواسطۀ فرمانده کل قوا طرح ریزی شد.

اجرای عملیات تهاجمی سراسری سال ۱۹٤٤ در جبهه ها ــ از دریای بارنس تا دریای سیاه، که سرنوشت جنگ را تعیین کرد و با نام « ده ضربۀ استالینی» در تاریخ ثبت گردید، نه فقط هیچ ربطی به کیش شخصیت استالین نداشت، بلکه، نتیجۀ احترام عمیق به وی بود که واحدهای ارتش به نام او نامیدند. انجام این عملیات، که نه تنها اوضاع جبهه ها، حتی، تنظیم برنامۀ استراتژیکی واحد را الزامی ساخت، مطمئنا، ظفرمندی شخصی است که، تحت رهبری او، مردم به پا خاستند، تحول عظیمی در روند جنگ بوجود آورند و در نهایت، ضربۀ هلاکتبار خود را بر سر دشمن وارد آورند.

در سال ۱۹٤٤ برای اولین بار در طول جنگ، دیگر نه ارتش آلمان، بلکه این ارتش سرخ بود که، به کارزار عظیم تابستانی عملیات تهاجمی ــ «باگراتیون»(Bagration نام عملیات تهاجمی ارتش سرخ در تابستان سال ۱۹٤٤ در بلاروس. م.) ــ دست زد. لازم به ذکر است که، آن وقت تعداد نفرات ارتش ما به هفت میلیون نفر در مقابل ارتش چهار میلیونی آلمان و متحدان آن، بالغ می شد. ارتش سرخ دو برابر بیشتر از ارتش دشمن جنگ افزار در اختیار داشت، بلحاظ تعداد توپها و خمپاره، تانکها و توپهای خودکششی هم تقریبا دو برابر و بلحاظ شمار هواپیماهای جنگی، بیش از پنج برابر بر دشمن برتری داشت. چنین برتری تکنولوژیکی، نتیجۀ بازسازی اقتصاد اتحاد شوروی بر مبنای آمادگی رزمی، و خود آن نیز، حاصل افزایش چند برابر توان صنعتی کشور در سایۀ کار فداکارانۀ پشت جبهه بود. خود استالین نیز بر این باور بود که، «چنین ضد حملۀ ارتش سرخ، از برکت کار قهرمانانۀ مردم اتحاد شوروی در همۀ حوزه های اقتصاد ملی ما ممکن گردید».

در سال ۱۹٤٤ برای اولین بار، استالین مسئلۀ انجام عملیات جنگی در خارج از محدودۀ اتحاد شوروی را مطرح کرد. او گفت: «وظیفۀ ما، نمی تواند با بیرون کردن ارتش دشمن از محدودۀ کشور ما محدود شود... برای آزاد کردن کشور ما و کشورهای متحد با ما از خطر بردگی، باید وحشی زخمی آلمان را قدم به قدم تا لانۀ خودش تعقیب کرد و در آنجا کارش را تمام کرد».

س. م. شتمنکو (Shtmenko) که از سال ۱۹٤۳ در ستاد کل خدمت می کرد و در سالهای پس از جنگ هم، چند سال ریاست آن را بعهده داشت، بر افکار استراتژیک برجستۀ استالین تأکید نموده و در تأئید آن، نمونۀ درخشانی را مثال می آورد. او، به متدهای تحلیل استالین از علل شکست فاشیسم آلمان اشاره می کند. به نظر استالین، علت اصلی شکست، هر قدر که به شمار پرسنل ارتشهای شوروی و آلمان بستگی ندارد، همانقدر هم به تناسب شمار آنها با جمعیت کشورهای خود بستگی دارد. بالاترین شمار ارتش ما در سالهای جنگ ۱۱ میلیون نفر، یا در حدود ٦ درصد جمعیت کشور ما و شمار نفرات ارتش آلمان ۱۳ میلیون نفر، یعنی، بیش از ۱٦ درصد جمعیت آلمان را تشکیل می داد.

استالین از این وضعیت به نتیجه گیری بسیار مهمی رسید: «بسیج چنین درصد بزرگی از جمعیت برای جنگ، یا بمعنی ناآشنائی با قانونمندیهای عینی جنگ است، یا ماجراجوئی... تجارب تاریخی و قوانین عمومی جنگها می آموزند که، هیچ کشوری نمی تواند چنین فشار سنگینی را تحمل کند. چه کسی در کارخانه ها و مؤسسات تولیدی کار خواهد کرد، نان مورد نیاز مردم و تجهیزات ضروری ارتش را چه کسی تأمین خواهد کرد. ژنرالهای هیتلری تربیت یافته با دگمهای کلاوزویتس و مولاتکه (کارل فیلیپ کلاوزویتس و هلموت کارل مولاتکه، نویسنده و نظریه پردازان نظامی آلمانی در اواخر قرن هیجده و اوایل قرن نوزده میلادی. م.)، نمی توانستند و یا نمی خواستند این را بفهمند. در نتیجه هیتلریها کشور خود را نابود کردند. و تازه، این در حالی است که، صدها هزار نفر از مردم کشورهای دیگر را برای کار کردن به آلمان آوردند...».

تاریخ جنگهای جهان نشان می دهد که، اگر ایده های تاکتیکی و استراتژیکی به انضباط آهنین در ارتش متکی نباشد، ناگزیر به شکست منجر خواهند شد. چیزی مبتذل خواهند بود. لاکن از نظر مردمی که ما در ابتدای کتاب در بارۀ آنها صحبت کردیم، حتی نمی فهمند برای چه اصول فرماندهی واحد در یگانهای فضانوردان اتحاد شوروی لازم بود، طبعا، ناخوشایند است که در سالهای سخت ترین آزمونها، چنین «فرمانده بزرگ و جدی» در رأس کشور قرار گیرد. این واقعیت را که چرچیل بمثابه «موفقیت بزرگ برای روسیه» توصیف کرد، دیگران بعنوان سایۀ شوم «تفتیش عقاید» وانموده کرده و به این فکر نکردند که چرا انسانهای بیشماری حاضر بودند زندگی خود را در راه پیروزی فدا کنند. به همین جهت هم آنها اتخاذ تدابیر سختگیرانه برای برقراری نظم و انظباط در ارتش در حال جنگ را چیزی جز ناهنجاری نمی پنداشتند.

فرمان تاریخی شماره ۲۲۷ موسوم به « نه یک گام به عقب!» نیز، اغلب به شمار «وحشیگری ها» و «خشونت ها» افزوده می شود. این فرمان را در روزهائی که اوضاع بحرانی، بلحاظ ماهیت و سنگینی خود یادآور حوادث پائیز سال چهل و یک مسکو پیش آمده بود، استالین شخصا امضاء کرد. همانطور که بعدها خود استالین اعتراف کرد، این فرمان «در لحظات ناامیدی»، زمانیکه ارتش سرخ شهرها و روستا ها را رها می کرد، صادر شد. با یک فرمان خطر متلاشی شدن حتمی برخی جبهه ها که می توانست به عواقب غیرقابل پیش بینی منجر شود، دفع گردید. اگر مطابق همین فرمان، وحشتزدگان و ترسوها در جای خود نشانده نمی شدند، به گروهانهای جریمه فرستاده نمی شدند، و این حادثه در همه حال می توانست اتفاق بیافتد.

این فرمان، منطق بیرحم روند حوادث را بطور واضح بیان نموده است: «هر فرماندهی، هر عضو ارتش سرخ و هر مقام سیاسی باید بفهمد که، امکانات ما نامحدود نیست. اراضی اتحاد شوروی، کویر نیست و مردم ــ کارگران، دهقانان، روشنفکران، پدران و مادران، زنان، برادران، فرزندان ما... پس از اشغال اوکرائین، بلاروس، جمهوریهای حوزه دریای بالتیک، دونباس و دیگر ایالتها، از مساحت کشور ما کاسته شده، همینطور هم، بمیزان زیادی از جمعیت، نان، فلزات، کارخانه ها و کارگاههای ما کم شده است. ما بیش از ۷۰ میلیون نفر از جمعیت کشور را و در هر سال، بیش از ۸۰ میلیون پود نان و بیش از ۱۰ میلیون تن فلزات را از دست داده­ایم. ما دیگر هیچ برتری بر آلمان، نه از نظر ذخایر انسانی و نه از لحاظ ذخیرۀ نان، نداریم. عقب نشینی بیشتر، بمعنی محو خود و فنا کردن میهن ماست. عقب نشینی جدید از هر وجب خاک وطن، با تقویت دشمن و تضعیف قدرت دفاعی ما و میهن ما برابر خواهد بود».

در ارتشی که روحیۀ «جنگ سکائی» (جنگهای امپراطوری روم با ائتلاف قبایل وحشی در نیمۀ دوم قرن سوم میلادی. م.) رو به ریشه دوانیدن کرده است و بسیاری از فرماندهان خود را «سرکرده» جا زدند، باید می فهمیدند  که، عقب نیشنی برای او و میهن به چه معنی خواهد بود. کلمۀ دستور «نه یک گام به عقب!» تا اعماق وجود رزمندگان و فرماندهان نفوذ کرد. مقاومت و قهرمانی های آنها در دفاع از استالینگراد، شاهد این مدعاست.

اتخاذ تدابیر سختگیرانه در ارتش در سال ۱۹٤۲، مانع از دست رفتن اراضی جدید گردید که چنین حوادثی معمولا کشتار انبوه غیرنظامیان و در ادامه، متلاشی شدن واحدهای ارتشی را گریز ناپذیر می ساخت.

«مورخان» در تلاش برای کم ارزش وانمود کردن استعداد سرکردگی استالین، فرماندهان نظامی سالهای جنگ اتحاد شوروی  و همراه با اینها، قهرمانیهای مردم اتحاد شوروی،  سعی می کنند بقبولانند که، اکثریت پیروزهای بزرگ در جنگ کبیر میهنی به بهای گزاف توجیه ناپذیر، به قیمت قربانی کردن شمار هنگفت انسانها بدست آمد. گویا ذخایر انسانی، این ثروتی که همیشه در روسیه بحد کافی وجود داشته است، در نظر گرفته نشد. گستاخانه با ارقام و واقعیتها سوداگری می کنند. البته که امروز دیگر کسی نمی خواهد در بارۀ تناسب تلفات اتحاد شوروی و آلمان ۱۰:۱ قضاوت کند. دیگر زمان جدی گرفتن «گواهی» انسانهای فاقد کمترین درک از مسائل نظامی ــ استراتژیک،  گذشته است. اما مقایسۀ تلفات خلقهای شوروی ــ زندگی ۲٦-۲۷ میلیون نفر انسان ــ  با تلفات نظامیان آلمان ــ در حدود ۹ میلیون نفر کشته ــ در رسانه های جمعی، هر چند در نگاه اول شبه واقعیت بنظر می رسد ولی، یکی از رذیلانه ترین شکل تحریف تاریخ جنگ است.

به این کار صرفنظر از آن که، محققان حرفه ای تاریخ این مسائل را مدتها پیش کاملا روشن کرده اند، مبادرت می ورزند. پر واضح است که، در نبردها برای آزادی و استقلال میهن ما، ۸ میلیون و ٦٦۸ هزار نفر از سربازان و فرماندهان پرسنلی نیروهای مسلح اتحاد شوروی جان خود را فدا کردند. فاشیستها و متحدانش در جنگها ۸ میلیون و ٦۵۰ هزار نفر تلفات دادند. علاوه بر این، در حدود ۱۷ میلیون نفر از شهروندان اتحاد شوروی در نتیجۀ  بمبارانهای شهرها و روستاها و بر اساس برنامۀ هیتلر مبنی بر نابود کردن اسلاوها و دیگر خلقهای اتحاد شوروی، در اردوگاهها از بین برده شدند و یا از گرسنگی و کار بردگی در مناطق اشغالی و خود آلمان به هلاکت رسیدند. اکثریت قریب به اتفاق اینها انسانهای غیرنظامی بودند.

بر اساس داده های کریستینا شرایت، محقق آلمانی، شمار اسیران جنگی هم کاملا قابل مقایسه است. ارتش ما در طول سالهای جنگ، ۳ میلیون و ۱۵۵ هزار نفر از سربازان و افسران آلمانی را به اسارت گرفتند. ۵ میلیون ۷۳۸ هزار نفر از ارتش اتحاد شوروی نیز به اسارت آلمانیها در آمدند که از میان آنها، ۳ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر در همان ماههای اول جنگ، در سال ۱۹٤۱ اسیر شدند.

پیروزی در صورتی مفهوم خود را از دست می داد که اگر منابع اصلی انسانی کشور به درجۀ یک مشکل غیرقابل حلی می رسید. استالین موفق شد از بروز فاجعۀ جمعیتی جلوگیر کند. تعداد جمعیت کشور تا سال ۱۹۵٤ بمیزان سال قبل از جنگ رسید. این مشکل صرفنظر از آنکه کشور ناگزیر بود سالهای بازسازی ویرانی های پس از جنگ را تحمل کند، حل شد و از آزمون سخت ناشی از شرایط آب و هوائی منجر به خشکسالی سال ۱۹٤٦ نیز سر بلند بیرون آمد.

ضمنا، بی محصولی این سال دلیلی بر آن شد که، استالین توجه بیشتری به تقویت مسئلۀ حاصل دهی معطوف نماید. پلنوم کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی (بلشویک) در ماه فوریه بمنظور بررسی توسعۀ کشاورزی، تشکیل و مسئلۀ افزایش سریع تکنولوژی کشاورزی را تصویب کرد. در نتیجۀ تدابیر اتخاذ شده، در عرض یک برنامۀ پنجساله، شمار تراکتورها- ۵/۱ برابر و کمباینها- ٤/۱ برابر اضافه شد. علاوه بر آن، به ابتکار استالین در سال ۱۹٤۸، قرار «در بارۀ جنگل کاری مخصوص خفاظت مزارع، آیش بندی دشتهای گیاهی، احداث آبگیرها و دریاچه ها برای تأمین حداکثری و مطمئن محصولدهی در مناطق جلگه ای و جنگلی بخش اروپائی اتحاد شوروی» صادر گردید. در واقعیت امر، یک برنامۀ کاملی تنظیم گردید که، حتی در مطبوعات بنام «برنامۀ استالینی برای دگرگونی طبیعت» از آن نام برده می شد. این برنامه که قرار بود از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹٦۵ اجرا شود، بعد از مرگ استالین تعطیل گردید. نوارهای جنگلی مخصوص حفاظت مزارع بجا مانده تا کنون، کارهای بزرگ انجام شده در راه افزایش ثمربخشی تولیدات کشاورزی و حفاظت از محیط زیست بعد از سالهای جنگ را به یاد ما می آورد...

 علیرغم تلفات عظیم انسانی و مادی ، بطوری که ۳۰ درصد ثروتهای ملی اتحاد شوروی در آن جنگ ویرانگر از بین رفت، کشور توانست نیروی کافی برای احیاء خود را حفظ کند.

در طول برنامۀ پنجساله تلاشها در جهت ارتقاء رفاه مردم سمت داده شد. در آغاز سال ۱۹٤٦ استالین اعلام کرد که، در سالهای پیش رو «توجه ویژه ای به گسترش محصولات پرمصرف، به ارتقاء سطح زندگی زحمتکشان از راه کاهش مداوم قیمتهای همۀ کالاها» مبذول خواهد شد. در پایان سال ۱۹٤۷، سیستم توزیع کوپنی خواروبار لغو شد و از سال ۱۹٤۹ کاهش منظم قمیتها شروع شد. ارتقاء پایدار رفاه مادی جمعیت کشور، مردم شوروی را به آینده ، به برنامۀ استالینی بازسازی اقتصاد ملی ــ اولین گام در تبدیل اتحاد شوروی به پیشرفته ترین و شکوفاترین کشور جهان ــ مطمئن ساخت.

استالین سعی کرد پاداش شایستۀ خلقهای ظفرمند، خلقهائی که، آزمونهای سخت را پشت سر گذاشته بودند، ادا کند. برنامۀ سالهای پنجاه او برای بهبودی ریشه ای شرایط مسکن و افزایش واقعا «دو برابری، اگر نه بیشتر، هم از راه افزایش پرداختهای نقدی و هم، بخصوص، از طریق کاهش منظم قیمت کالاهای پر مصرف عمومی» دستمزد کارگران و کارکنان، به هیچ وجه تخیلی بنظر نمی رسید.

برای انجام این کار پیش شرط های جدی، بخصوص، رشد پویای صنایع تولیدی که، در سال ۱۹٤۸ بر اساس نمودار عمومی، از شاخصهای سال ۱۹٤۰ بالاتر بود، وجود داشت. و البته که، سیاست استالین در تأمین امنیت اتحاد شوروی و ایجاد شرایط زندگی و کار در صلح، زمینۀ مساعد انجام آن را فراهم آورد.

سیستم یالتا برای تشکیل قارۀ اروپا و دیگر مناطق مهم جهان پس از جنگ، که اصول اساسی فعالیت سیاست خارجی سه دولت متحد را در پایان جنگ در فوریۀ سال ۱۹٤۵ تعیین کرد، با منافع ملی اتحاد شوروی کاملا منطبق بود. صدور «اعلامیۀ در بارۀ آزادی اروپا» در کریمه و تصمیم مشترک اتحاد شوروی، ایالات متحدۀ آمریکا و انگلیس در مورد شرق دور، تغییر بنیادی واقعیات سیاسی در نتیجۀ در هم کوبیدن آلمان فاشیستی و اقمار آن، تأمین امنیت مرزهای غربی  کشور ما را میّسر ساخت. یگانهای قدرتمند اتحاد شوروی در اروپای مرکزی مستقر گردیدند، و نیروی دریائی امکان استقرار در بنادر جنوب غربی اروپا را بدست آورد.

تعیین مرزهای مطمئن در شرق دور با موفقیت عملی گردید. استالین آن موقعیتی را که روسیه در سال ۱۹۰٤ داشت، به اتحاد شوروی بازگرداند. حق استفاده از راه آهن چین ــ شرق و جنوب ــ منچوری برقرار گردید، ساخالین جنوبی و جزایر کوریل(Sakhalin and  Kuril island) بازگردانده شد، حق اجاره بر پایگاه نظامی ــ دریائی بندر آرتور بدست آمد.

اتحاد شوروی به ابرقدرت جهان تبدیل گردید، برای خود حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد بدست آورد و از جمهوریهای متحده، دو جمهوری اوکرائین و بلاروس را به عضویت سازمان ملل متحد درآورد.

در همان ابتدای شروع «جنگ سرد» از سوی دولتهای غربی برعلیه اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، استالین تسلیم شانتاژهای اتمی ایالات متحدۀ آمریکا نگردید. به قیمت مساعی خستگی ناپذیر در مدت فشرده ای سلاح اتمی خود را ساخت و در ماه اوت سال ۱۹٤۹ اولین آزمایش آن را با موفقیت انجام داد. ضمن گرامیداشت فعالیتهای شایستۀ مأموران اطلاعاتی کشور ما و همچنین کمکهای دوستان خارجی اتحاد شوروی، تأکید می کنیم که، این حادثه در وهلۀ اول نشانۀ موفقیت بزرگ دانشمندان شوروی بود که، از برکت کارعظیم و سخت کوشی و سازمانگرانه  تحت رهبری مستقیم استالین بدست آمد.

سیسم جدید تسلیحاتی اتحاد شوروی که، جواب لایقی به ندای دوران اتم بود، آتش استراتـژهای «جنگ سرد» را خاموش کرد. سپر اتمی که استالین ساخت، سالهای مدیدی امنیت کشور را تأمین می کرد. این دستاورد، روسیه را تسخیر ناپذیر ساخته و هم کنون نیز در خدمت آن است.

 

*****

اکثریت طرحهای استالین بدون بحث تحقق می یافت. در سالهای آخر زندگی، در اثر از دست رفتن سلامتی اش در سالهای جنگ، که حال مزاجی اش بدتر شد بود، استالین اغلب در این باره فکر می کرد که بعد از مرگ او چه سرنوشتی در انتظار کشور است. بیش از هر چیز، از امکان درگیر شدن جنگ جهانی جدید، خطری که او محتمل می شمرد، نگران بود. وی در محافل محدود رهبران دولتی می گفت: «شما به مسائل نظامی علاقمندی نشان نمی دهید، هیچکس علاقمندی نشان نمی دهد، به امور نظامی آشنا نیست. چه بر سرتان خواهد آمد؟ امپریالیستها شما را خفه می کنند».

استالین خوب می فهمید موفقیتهای بدست آمده تحت رهبری او در کشور، روی دیگر خود را نیز دارند. زیرا، در میان هرم حزبی ــ دولتی روحیات فرصت طلبانه، غفلت از تئوری مارکسیسم ــ لنینیسم، از درک قانونمندیهای ترقی اجتماعی رو به زایش نهاده است. پس از گذشت سالها، مولوتوف اعتراف می کند: «انسانهای کمتری از مسئل نظری سر در می آورند». افسوس، همۀ اینها، فورا پس از مرگ استالین به غم انگیزترین شکل ظاهر گردیدند.

البته، در زمان جنگ، وقتی که عمده ترین وظیفه، یعنی؛ سر پا ایستادن و غلبه بر دشمن، باید بطور بنیادی حل می شد، او امکان نظارت بر همۀ مسائل را نداشت. مسائلی بودند که فورا خود را نشناسانیدند ولی، تدریجا به قطع پیوستگی سنتهای بلشویکی سازندگی دولتی منجر گردیدند و در نتیجه، فرصت طلبان لاشخور منتظر نوبت ضیافت بزرگ خود، کمر خمیدۀ بوروکراسی حزبی را راست کردند.

سخن فقط بر سر توانائی رهبری کشور برای ادامۀ شایستۀ کار استالین نیست. در سالهای پس از جنگ، استالین به تلخی بر مشکل دیگری هم تأکید می کرد و می گفت: « هر سال هزاران کادر جدید جوان، به ما بعنوان هستۀ رهبری مراجعه می کنند، آنها در آرزوی کمک به ما می سوزند، در آرزوی نشان دادن استعداد خود هستند، ولی، آنها از آموزش مارکسیستی کافی برخوردار نیستند، بسیاری از آنها با صداقتها و انحرافات تحمیلی به نسلهای جدید که برای ما بسیار آشناست، آشنا نیستند».

دستاوردهای عظیم حاکمیت شوروی آنها را مبهوت ساخته است، از موفقیتهای غیرعادی نظام شورائی دچار سرگیجه شده اند، و آنها با توهم شروع می کنند که حاکمیت شوروی، ”به هر کاری قادر است“ و برای آن ”همه چیز آسان است“، می تواند قوانین علوم را نابود و قوانین جدید را تدوین نماید. ما با این رفقا چه کار کنیم؟ من فکر می کنم که، تکرار منظم  به اصطلاح حقیقت ”مسلم“، توضیح صبورانه به آنها، یکی از بهترین وسایل تربیت مارکسیستی این رفقاست».

اما برای انجام این وظیفۀ جدی در شرایط جدید، دیگر استالین نه توان داشت و نه زمان.

ادامه دارد....

بخش پایانی

در راه روسیۀ مقتدر

در روزهای آینده، تقدیم خواهد شد....

 

همه بخشهای ترجمه شده این کتاب، در آدرس زیر هم قابل دسترسی است:

eb1384@wordpress.com


June 27th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب